تسمینلغتنامه دهخداتسمین . [ ت َ ] (ع مص ) فربه کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء)(از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || چرب کردن طعام را به روغن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).درست کردن طعام را با روغن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از المنج
تسمنلغتنامه دهخداتسمن . [ ت َ س َم ْ م ُ ] (ع مص ) فربه شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || مبالغت کردن شخص در آنچه در او نیست ، ازخوبی . (از متن اللغة). ادعا کردن شخص آنچه را از خوبی که دارای آن نیست . (از المنج
تاسمانلغتنامه دهخداتاسمان . (اِخ ) دریانورد هلندی که بسال 1603 م . در «لوت ژگاس » متولد شد و تاسمانی و زلند جدید را به سال 1642 م . کشف کرد و در سال 1659 درگذشت . جزیره ٔ تاسمانی ابتداء بنام عم
تکتیللغتنامه دهخداتکتیل . [ ت َ ] (ع مص ) گل کردن و یا خمیرکردن با دست (؟). (ناظم الاطباء). مدور کردن و جمع کردن چیزی را. || تسمین . (اقرب الموارد).
چاق کردنلغتنامه دهخداچاق کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فربه کردن . فربی کردن . تسمین . || سالم کردن . تندرست کردن . معالجه کردن . درمان کردن . شفا دادن . خوب کردن . درست و تیار کردن . || قلیان و چپق و سیگار و غیره چاق کردن . قلیان تنباکو را آماده کردن . آب و تنباکو و آتش در قلیان کردن تا آماده کشی
معاجینلغتنامه دهخدامعاجین . [ م َ] (ع اِ) ج ِ معجون . (ناظم الاطباء). و رجوع به معجون شود. || (اصطلاح طبی ) هرچه متضمن تعدیل و تلطیف و تقطیع و تفتیح و تسمین و جلا و حفظ صحت و تحلیل باشد آن را معاجین نامند و هرچه از آن جمله مشتمل برادویه ٔ قوی الترکیب و ذوی الخاصیه باشد و مدت بعید از مزاج نیفتد
لبالغتنامه دهخدالبأ. [ ل ِ ب َءْ ] (ع اِ) فله و آن اوّل شیر حیوان نوزاییده باشد و به هندی پیوسی است . (منتهی الارب ). آغوز. (برهان ). کال . ماک . فَلَه . فَلّه .گورماست . شیر غلیظ است که از وقت زادن حیوان تا سه روز میباشد، به هندی کهیل گویند و پیوسی نیز نامند. (غیاث ). اول شیر حیوان بعد زاد
فربیلغتنامه دهخدافربی . [ ف َ ] (ص ) به معنی فربه باشدکه در مقابل لاغر است . (برهان ). از اوستا تروپیثوه ، پهلوی فرپیه ، هندی باستان پراپیتو ، وخی فربی ، سریکلی فربه ، در اوراق مانوی به پارتی فربیو به معنی چاق است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). از: فر + پیه ؛ به معنی پیه دار. (لغات شاهنامه ٔ شفق