محملغتنامه دهخدامحم . [ م ِ ح َم ْم ] (ع اِ) ظرفی خرد سرتنگ که در آن آب گرم کنند. (منتهی الارب ). ظرفی آهنین یا برنجین سر تنگ که در وی آب گرم کنند. (ناظم الاطباء).
محملغتنامه دهخدامحم . [ م ُ ح ِم م ] (ع ص ) خویشاوند. || نزدیک . || حاضر. || دست رس . || آنک خود را با آب گرم و یا آب سرد می شوید. || کسی که گرفتار تب شده . || آن که در اندوه و
مهمفرهنگ مترادف و متضاد۱. بااهمیت، بسزا، خطیر، پراهمیت، اصلی، حیاتی، اساسی، جدی، عظیم، عمده، گرانبها ≠ کماهمیت، غیرمهم ۲. برجسته، گرانمایه، معتبر، ممتاز
مهمدیکشنری فارسی به انگلیسیbig, cardinal, consequential, considerable, decisive, earnest, earthshaking, epochal, eventful, fateful, focal, grave, historic, important, key, materials, news
محمدلغتنامه دهخدامحمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن سعید بیهقی معروف به محم . از قصبه ٔ سبزوار بود و ابوالقاسم عبدبن احمدبن محمود بلخی کعبی او را در کتاب مفاخر نیشابور یاد کند
محمیانلغتنامه دهخدامحمیان . [ م َ ] (اِخ ) نام خاندانی به بیهق منسوب به محم بن سعیدبن عثمان بن عفان مادر وی از قصبه ٔ بیشک (بشت ) بود. (تاریخ بیهق ص 126).