تسلیفلغتنامه دهخداتسلیف . [ ت َ] (ع مص ) پیش فرستادن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی )(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || نهار
تجلیفلغتنامه دهخداتجلیف . [ ت َ ] (ع مص ) هلاک کردن سال قحط مالها را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).
تحلیفلغتنامه دهخداتحلیف . [ ت َ] (ع مص ) سوگند دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). سوگند دادن کسی را. (زوزنی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر
تخلیفلغتنامه دهخداتخلیف . [ ت َ ] (ع مص ) واپس گذاشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بازپس گذاشتن . (دهار). سپس انداختن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب ا
ناشتا شکستنلغتنامه دهخداناشتا شکستن . [ ش ِ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) ناهار کردن . اندک چیزی خوردن . (آنندراج ) (برهان قاطع). اندک چیزی خوردن . (فرهنگ نظام ). تسلیف . تَلَمﱡج . تَلمیج .
پیش فرستادنلغتنامه دهخداپیش فرستادن . [ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) ارسال داشتن قبل از موعد. فرستادن قبل از زمان معهود و مقرر. دلف ، دلیف . (منتهی الارب ). تسلیف . (تاج المصادر). تقدیم . (م
پیشدادلغتنامه دهخداپیشداد. (ن مف مرکب ) ازپیش داده . داده ٔ از قبل . || سابق در عدل . عادل . (برهان ). کسی که در پیش قانون گذارد ودادگری کرد. || اول کس را نیز گویند که تظلم بر حاک
نهاریلغتنامه دهخدانهاری . [ ن َ ] (اِ) اندکی مایه طعام بود که بخورند و گویند نهاری کنیم تا طعامی دیگر رسیدن ، چنانکه بعضی دیگر گویند صفرا بشکنیم از آن سبب که نهار باشد یعنی ناشتا