تسمیحلغتنامه دهخداتسمیح . [ ت َ ] (ع مص ) نرم رفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آسان رفتن . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (ازالمنجد). || راست کردن نیزه . (تاج المصادر بیهق
تسمیهلغتنامه دهخداتسمیه . [ ت َ ] (ع مص ) بر سر خود گذاشتن شتران را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد).
تدمیحلغتنامه دهخداتدمیح . [ ت َ ] (ع مص ) فرودآوردن و پست نمودن سر خود را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). فرودآوردن سر و پشت خود را. (متن اللغه ). رجوع
تسجیحلغتنامه دهخداتسجیح . [ ت َ ](ع مص ) تعریض کردن کسی را بسخن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || بانگ کردن کبوتر. (از متن اللغة).
تزمیحلغتنامه دهخداتزمیح . [ ت َ ] (ع مص ) کشتن زماح را که مرغی است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). رجوع به زماح شود.
تسبیح ثریالغتنامه دهخداتسبیح ثریا. [ ت َ ح ِ ث ُ رَ ی یا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از پروین . عقد ثریا : بشکنند از قدح مه تن گردون زنهارکه بدست همه تسبیح ثریا بینند.خاقانی .
تسبیح ساللغتنامه دهخداتسبیح سال . [ ت َ ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رشته ٔ سالگره . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : چه حاجت است به تسبیح سال عمر مراکه میشود به یک انگشت
راست کردنلغتنامه دهخداراست کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) استقامت بخشیدن . مستقیم کردن . باستقامت درآوردن . از انحناء باستقامت بردن . مقابل کج کردن و خم کردن : گردن ادبار بشکن پشت دولت
گریختنلغتنامه دهخداگریختن . [گ ُ ت َ ] (مص ) پهلوی ویرختن (از ویرچ ) (فرار کردن )از ایرانی باستان وی + ریک از رئک «بارتولمه 1479« »نیبرگ ص 244». فرار کردن . بسرعت دور شدن . (حاشیه
آسانلغتنامه دهخداآسان . (ص ، ق ) خوار. سهل . هَین . یَسیر. اَهوَن . مُیسر. میسور. مقابل دشوار، سخت ، صعب ، دشخوار، مشکل . نض : بدان آنگهی زال اندیشه کردوز اندیشه آسانترش گشت درد
تدمیحلغتنامه دهخداتدمیح . [ ت َ ] (ع مص ) فرودآوردن و پست نمودن سر خود را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). فرودآوردن سر و پشت خود را. (متن اللغه ). رجوع
تسجیحلغتنامه دهخداتسجیح . [ ت َ ](ع مص ) تعریض کردن کسی را بسخن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || بانگ کردن کبوتر. (از متن اللغة).