مرادمندلغتنامه دهخدامرادمند. [ م ُ م َ ] (ص مرکب ) آرزومند. مشتاق . راغب . بارغبت . دارای آروزی محال . || محتاج . تنگدست . نیازمند. (ناظم الاطباء).
کامیارلغتنامه دهخداکامیار. [ کام ْ ] (ص مرکب ) آنکه به آرزوی خود رسیده است . نایل . بختیار. مرادمند. کامیاب . بهره مند.
پیروزمندفرهنگ مترادف و متضاد۱. پیروزگار، غالب، فاتح، ، منتصر، فیروزمند، مظفر، منصور ۲. کامیاب، مرادمند، موفق ≠ مغلوب
تلخکامفرهنگ مترادف و متضاد۱. ناخوشروزگار ≠ شیرینکام ۲. نامراد، ناامید، ناکام ≠ مرادمند، شیرینکام ۳. بدبخت، شوربخت، سیهگلیم ≠ خوشبخت