شائقلغتنامه دهخداشائق . [ ءِ ] (ع ص ) برابر است با تائق . به آرزوآورنده . || معشوق . || آرزومند. (منتهی الارب ). آرزومند. مشتاق . شیّق . این کلمه را اغلب بمعنی مشتاق استعمال کنن
شائقفرهنگ نامها(تلفظ: šā’eq) (عربی) (= شایق) ، کسی که شخص به دیدن او مشتاق باشد ، راغب ، مشتاق ، آرزومند ، خاطرخواه .
شائقه ٔ فطریلغتنامه دهخداشائقه ٔ فطری . [ ءِ ق ِ ی ِ ف ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به الهام شود.
شائقه ٔ فطریلغتنامه دهخداشائقه ٔ فطری . [ ءِ ق ِ ی ِ ف ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به الهام شود.
شایقلغتنامه دهخداشایق . [ ی ِ ] (ع ص ) شائق . راغب . و مشتاق و خاطرخواه و آرزومند و دارای اشتیاق . (ناظم الاطباء). || کسی که شخص بدیدن او مشتاق باشد. (فرهنگ فارسی معین ). این کل
مطوقلغتنامه دهخدامطوق . [ م ُ طَوْ وِ ] (ع ص ) شائق . خواهان : گردن من به طوق منت اوهست هردم زدن مطوق تر. سوزنی .گه ز شادی خواست هم فانی شدن پس مطوق آمد اینجان با بدن .(مثنوی ).
خواهانلغتنامه دهخداخواهان . [ خوا / خا ] (نف ) طالب . شائق . مشتاق . آرزومند. (ناظم الاطباء). خواهنده . (آنندراج ). دوستدار. عاشق . (یادداشت بخط مؤلف ) : رزبان شد بسوی رز بسحرگاه