لططلغتنامه دهخدالطط. [ ل َ طَ] (ع مص ) افتادن دندان کسی . || خرد شدن دندان و ماندن بیخهای آن . || منکر شدن حق کسی را. یقال : ما لک تعینه علی لططه . (منتهی الارب ).
لثدلغتنامه دهخدالثد. [ ل َ ] (ع مص ) فراهم آوردن . بریکدیگر کردن ثرید را. || برابر گردانیدن . || بر هم نهادن متاع را. (منتهی الارب ).
لثطلغتنامه دهخدالثط. [ ل َ ] (ع مص ) نرم و سبک انداختن . || سبک و آهسته زدن . آهسته آهسته طپانچه زدن بر پشت . || زیر لب دشنام دادن . || نرم نرم انداختن بهانه جوی . (منتهی الارب ).
لطثلغتنامه دهخدالطث . [ ل َ ] (ع مص ) به پهنای دست زدن کسی را. به چوب پهنا زدن . || سخت زدن . || کوفتن . || فراهم آوردن . || سنگ انداختن به سوی کسی . || دشوار شدن کار بر کسی . || گران شدن بار بر کسی . || (اِمص ) تباهی . (منتهی الارب ).
لیطیطلغتنامه دهخدالیطیط. [ ل َ ] (اِخ ) شهری به اندلس . صاحب روضات آرد: قال فی القاموس انه کزنبیل بلد بالجزیرة الخضراء الاندلیسة... (روضات الجنات ص 65).
متلططلغتنامه دهخدامتلطط. [م ُ ت َ ل َطْ طِ ] (ع ص ) آن که منکر شود حق کسی را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). منکر دین حق . (ناظم الاطباء). و رجوع به تلطط و تلطی شود.
تلططلغتنامه دهخداتلطط. [ ت َ ل َطْ طُ ] (ع مص ) منکر شدن حق کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تلطی شود.