لطعلغتنامه دهخدالطع. [ ل َ ] (ع اِ) کام دهان . || زیر زنخ مردم . ج ، الطاع . (منتهی الارب ). || (مص ) سرما خوردن . || از انتظار کسل شدن . || وقت تلف کردن . (دزی ).
لطعلغتنامه دهخدالطع. [ ل َ ] (ع مص ) به چوب دستی زدن کسی را. || مردن . || لیسیدن . (منتهی الارب ). || پای بنشستنگاه کسی وازدن . (تاج المصادر). پیش پای بر سپس کسی زدن . اردنگ زد
لطعلغتنامه دهخدالطع. [ ل َ طَ ] (ع اِمص ) سپیدی درون لبها و آن بیشتر در سیاهان باشد از مردم . || باریکی لب . || کمی گوشت شرم زن . (منتهی الارب ).
لت ءلغتنامه دهخدالت ء. [ ل َت ْءْ ] (ع مص ) دور کردن چیزی را. راندن . || گذشتن . || انداختن تیر. || آرمیدن با زن . || کم کردن . || تیزدادن . || پلیدی انداختن . || تیز نگریستن .
لطءلغتنامه دهخدالطء. [ ل َطْءْ ] (ع مص ) لطوء. دوسیدن به زمین و چسبیدن . (منتهی الارب ). به زمین وادوسیدن . (تاج المصادر). || به چوب دستی زدن یا خاص است بر پشت زدن به عصا. (منت
لطعاءلغتنامه دهخدالطعاء. [ ل َ ] (ع ص ) تأنیت الطع. زنی که دندانش فروریخته و بیخش باقی مانده باشد. || زن که نهفت وی کم گوشت یا خشک و یا خرد باشد. (منتهی الارب ).
لطعاءلغتنامه دهخدالطعاء. [ ل َ ] (ع ص ) تأنیت الطع. زنی که دندانش فروریخته و بیخش باقی مانده باشد. || زن که نهفت وی کم گوشت یا خشک و یا خرد باشد. (منتهی الارب ).
لاطعلغتنامه دهخدالاطع. [ طِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از لطع بمعانی به چوب دستی زدن و لیسیدن و پیش پای بر سپس کسی زدن و محو کردن نام کسی را و ثابت کردن آن و بر چشم طپانچه زدن و بر هدف
لیسیدنلغتنامه دهخدالیسیدن . [ دَ ] (مص ) خائیدن و در عرف چیزی را به انگشت یا زبان گرفتن و خوردن . (غیاث ). لس ّ. لطع. (منتهی الارب ) (تاج المصادر). التطاع . لهس . تلمک . تمظع. طع.