freezingدیکشنری انگلیسی به فارسیانجماد، ثابت کردن، منجمد شدن، یخ بستن، فلج کردن، سرمازدن، برجای خشک شدن، بی اندازه سرد کردن، غیر قابل حرکت ساختن، سرمازده کردن
fraisingدیکشنری انگلیسی به فارسیتکه تکه کردن، چاپلوسی کردن، گشادتر کردن سوراخ، دهانه چیزی را گشادتر کردن
محیط یخدماfreezing 3واژههای مصوب فرهنگستانمحیطی که دمای آن صفر درجۀ سلسیوس یا کمتر از آن باشد متـ . یخدما