واداشتندیکشنری فارسی به انگلیسیdrive, egg, have, impel, make, move, prompt, provoke, push, set, stake, suborn
واداشتنلغتنامه دهخداواداشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) ناگزیر کردن کسی را بر کاری . (از آنندراج ). وادار کردن . مجبور کردن . بداشتن . کُنانیدن . (یادداشت مؤلف ) : بیعت کردم به سید خود و
نسخهنویسانیdoctor makingواژههای مصوب فرهنگستانواداشتن پزشک به نوشتن نسخۀ موردنظر مُراجع که معمولاً شامل داروهایی مانند ترکیبات آمفتامین و افیونوارهها است
اشتغلدیکشنری عربی به فارسیبفعاليت واداشتن , بکار انداختن , گرداندن , اداره کردن , راه انداختن , داير بودن , عمل جراحي کردن , مستعفي شدن , کناره گرفتن , تفويض کردن , استعفا دادن از , دست
دست واداشتنلغتنامه دهخدادست واداشتن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) رها کردن . دست برداشتن .- دست از سبال کسی واداشتن یا دست از سبیل یا بروت کسی واداشتن ؛ کنایه از ترک چیزی کردن یا رها کردن چ