کفاءةلغتنامه دهخداکفاءة. [ ک َ / ک ُ ءَ ] (ع اِ) بار خرمابن در سال آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بار خرمابن در یک سال . (از ناظم الاطباء). بار آن سال درخت خرما. (شرح قاموس ). || منافع کشت زمین در سال آن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). منافع زمی
کفاءةلغتنامه دهخداکفاءة. [ ک َ ءَ ] (ع اِ) پاداش . کفاء. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). پاداش و جزا. (ناظم الاطباء).
کفاءةلغتنامه دهخداکفاءة. [ ک َ ءَ ] (ع مص ) همتا و مانند شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). همتا گشتن و مانند شدن . (ناظم الاطباء). حالتی که در آن چیزی با چیزی دیگر برابر و مساوی باشد. (از اقرب الموارد).مانند همدیگر شدن دو قوم . (غیاث ) (آنندراج ). || نظیرو مانند بودن زوج برای زوجه . (از تعریفات
کفاحلغتنامه دهخداکفاح . [ ک ِ ] (ع اِ) چیز بسیار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). الحدیث : اعطیت محمداً کفاحاً؛ ای اشیاء کثیرة من الدنیا و الاخرة. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
کفاحلغتنامه دهخداکفاح . [ ک ِ ] (ع مص ) مکافحة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مکافحة شود. || (اِمص ) جنگ . قتال : و گفته اند که صید وحوش مناسب امیر جیوش است که بر ارباب سلاح و اصحاب کفاح تعلیم و تربیت آن واجب است . (جهانگشای جوینی ). و از قلت آل
کفایةلغتنامه دهخداکفایة. [ ک ِ ی َ ] (ع مص ) بس آمدن چیزی . (منتهی الارب ). بس بودن چیزی . (از ناظم الاطباء). بس شدن . کافی شدن . (غیاث ) (آنندراج ). بی نیاز شدن با چیزی از غیرآن . (از اقرب الموارد): کف الشی ٔ کفایة؛ بس است آن چیز. کفاک الشی ٔ؛ بس است ترا آن چیز. (ناظم الاطباء). || کارگزاری کر
کفیلغتنامه دهخداکفی . [ ک َف ْی ْ ] (ع مص ) کفایة. (منتهی الارب ). رجوع به کفایة و کفایت و دزی ج 2 ص 478 شود.
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابی بکر صابونی بخاری حنفی ، مکنی به ابوبکر و ملقب به ابوالمحامد نورالدین . او راست : کفایة فی الهدایة در علم کلام . ملخص کفایة. وفات وی به سال 580 هَ .ق . بوده است .
هسبلغتنامه دهخداهسب . [ هََ ] (ع ص ) بسنده و کفایت . (منتهی الارب ). کفایة. مانند حسب ، و هاء بدل حاء است . (از اقرب الموارد). رجوع به حَسْب شود.
بما فيه الکفايةدیکشنری عربی به فارسیکافي , بس , باندازه ء کافي , نسبتا , انقدر , بقدرکفايت , باندازه , بسنده