چکسیدنلغتنامه دهخداچکسیدن . [ چ َ ک َ دَ ] (مص ) بمعنی خجل شدن و شرمندگی کشیدن باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سرخ شدن و خجل شدن . شرمنده شدن . و رجوع به چکس شود.
کشیدنلغتنامه دهخداکشیدن . [ ک َ / ک ِدَ ] (مص ) (از: کش + یدن ، پسوند مصدری ) بردن . گسیل داشتن . سوق دادن . از جای به جائی نقل مکان دادن . (یادداشت مؤلف ). بردن از جایی به جای دیگر. نقل کردن . منتقل ساختن : که گستهم و بندوی را کرد
کشیدنفرهنگ فارسی عمید۱. حمل کردن.۲. چیزی یا کسی را با فشار و زور به طرفی بردن: ◻︎ طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف / گر بکشم زهی طرب ور بکُشد زهی شرف (حافظ: ۵۹۶).۳. خارج کردن غذا از دیگ یا دیس و گذاشتن آن در بشقاب: برایم زرشک پلو کشید.۴. خالی کردن؛ تهی کردن.۵. جذب کردن به ویژه جذب مایعات.۶
کشیدندیکشنری فارسی به عربیاثر , ارفع , امتداد , تجربة , خيط , زن , سحب , عائق , عافية , عان , عتلة , عزم , مخطط
صورت کشیدنلغتنامه دهخداصورت کشیدن . [ رَ ک َ / ک ِدَ ] (مص مرکب ) عکس کشیدن . تصویر کشیدن . نقاشی . رجوع به صورت برکشیدن ، صورت برداشتن و صورت کردن شود.
چهره ساختنلغتنامه دهخداچهره ساختن . [ چ ِ رَ/ رِ ت َ ] (مص مرکب ) صورت کشیدن . نقاشی کردن . صورتگری کردن . چهره پرداختن . رخسازی کردن . منظره ساختن . || روبرو کردن . مقابل کردن . مواجهه دادن .
نمودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه ن، نمایاندن، نشانهبودن از چیزی، منعکس کردن، نشان دادن، ارائه کردن، دلالت داشتن، نشانگر بودن، بیانگر بودن نمایش دادن، ترسیم کردن، طرح کشیدن، طرحریزی کردن، خطوط کلی چیزیرا کشیدن، کشیدن، نقاشی کردن
طرحفرهنگ مترادف و متضاد۱. الگو، مدل ۲. انگار، نگاره ۳. گرده ۴. نقاشی، نقش، نقشه ۵. نمودار ۶. شکل، تصویر ۷. زمینه، قالب ۸. پروژه ۹. پیشنهاد ۱۰. برنامه ۱۱. کشیدن، نقاشی کردن ۱۲. مطرح کردن، ارائه کردن، ارائه دادن
صورت کردنلغتنامه دهخداصورت کردن . [ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تصویر کشیدن . نقاشی کردن . صورت کشیدن : منذر بفرمود تا بهرام [ را ] همچنان کمان بزه کشیده بر پشت اسب و آن گور و شیر و تیر اندر زمین همچنان صورت کردند. (ترجمه ٔ تاریخ طبری ). این خانه را از سقف تا به پای زمین صورت کر
کشیدنلغتنامه دهخداکشیدن . [ ک َ / ک ِدَ ] (مص ) (از: کش + یدن ، پسوند مصدری ) بردن . گسیل داشتن . سوق دادن . از جای به جائی نقل مکان دادن . (یادداشت مؤلف ). بردن از جایی به جای دیگر. نقل کردن . منتقل ساختن : که گستهم و بندوی را کرد
کشیدنفرهنگ فارسی عمید۱. حمل کردن.۲. چیزی یا کسی را با فشار و زور به طرفی بردن: ◻︎ طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف / گر بکشم زهی طرب ور بکُشد زهی شرف (حافظ: ۵۹۶).۳. خارج کردن غذا از دیگ یا دیس و گذاشتن آن در بشقاب: برایم زرشک پلو کشید.۴. خالی کردن؛ تهی کردن.۵. جذب کردن به ویژه جذب مایعات.۶
کشیدندیکشنری فارسی به عربیاثر , ارفع , امتداد , تجربة , خيط , زن , سحب , عائق , عافية , عان , عتلة , عزم , مخطط
کشیدندیکشنری فارسی به انگلیسیdraw, description, drain, extract, slide, picture, pull, receive, refine, strain, sweep, tow, trace, trail, weigh
دام کشیدنلغتنامه دهخدادام کشیدن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دام نهادن . دام گستردن . تله نهادن . دام نهادن . (از غیاث اللغات ذیل دام ). || برداشتن دام . || نجات بخشیدن گرفتاری را.
دامن کشیدنلغتنامه دهخدادامن کشیدن . [ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ذیل جامه بر زمین فروهلیده رفتن . || رفتن بناز و تکبر. خرامیدن بفخر و ناز و تبختر : همتم دامنی کشد ز شرف هر کجا چرخ را گریبانیست . مسعودسعد. || فراهم گرفتن دامن . برچیدن دامن |
دانه کشیدنلغتنامه دهخدادانه کشیدن . [ ن َ / ن ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) حمل کردن دانه کشان کشان از جایی بجای دیگر. کشان بردن دانه . || دانه آوردن . دانه رسانیدن . (آنندراج ) : غم مرغان گرفتار ندارد صیا
داو کشیدنلغتنامه دهخداداو کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) داو نوبت نرد و شطرنج است و یا نوبت است از بازی و نوبت تیر قماراندازی و از داو کشیدن مراد ظاهراً پرداختن به نوبت است با کشیدن تیر قمار و جز آن .
دایره کشیدنلغتنامه دهخدادایره کشیدن . [ ی ِ رَ / رِ ک َ د ] (مص مرکب ) خطی گرد کشیدن . صورت دائره رسم کردن . || شکل دایره بر کاغذ و جز آن احداث کردن . || رسم کردن دایره ای بر صفحه ای و نوشتن اسامی عده ای بر دور آن و استعانت جستن از کمک فقیری یا دستیاری در امر خیر دی