عزرائیللغتنامه دهخداعزرائیل . [ ع ِ ] (اِخ ) نام ملک الموت ، و آن لغتی است عبرانی . (از اقرب الموارد). ملک مقرب است و او بنده ٔ خداست ، و عزرا در زبان سریانی بنده است و ئیل نام خدا
عزرائیلفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهملکالموت؛ قابض ارواح؛ فرشتهای که جان مردم را میگیرد؛ جانستان؛ جانشکار؛ جانشکر؛ فرشتۀ مرگ.
ازراعیللغتنامه دهخداازراعیل . [ اِ ] (اِخ ) دشتی است فراخ در میانه ٔ فلسطین وسطی ، ممتد از بحر متوسط تا اردن و فاصل جبال کرمل و سامره از جبال جلیل . عرب آنرا بنام مرج بن عامر میخوا
عزرائللغتنامه دهخداعزرائل . [ ع ِ ءِ ] (اِخ ) تلفظی است از عزرائیل . (از ناظم الاطباء). و رجوع به عزرائیل شود.
عزریائیللغتنامه دهخداعزریائیل . [ ع ِ ] (اِخ ) تلفظی است از عزرائیل : از خرد بس نادر افتد کز بن یک چوب گزعزریائیلی برآید از پی اسفندیار.سنائی .
عزراییلفرهنگ انتشارات معین(ع ) [ معر. ] (اِ.) ملقب به ملک الموت فرشتة مرگ و یکی از چهار ملک مقرب نزد مسلمانان . ؛~ را جواب کردن کنایه از: بیمار بدحالی که رو به بهبودی رفته باشد.
عدرئیللغتنامه دهخداعدرئیل . [ ع َ رَ ] (اِخ ) (به عبری مواشی خدا) پسر برذلی که میرآب دختر شاول را که قبل از این بدارد وعده شده بود به حباله ٔ نکاح خود درآورد و عدرئیل از وی پنج پس
عامل مرگومیرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت سم] عامل مرگومیر عزرائیل، ملکالموت، هادملذات، مرگ بید، زنگ، خوره، آفَت خورنده، اسید زهر بلایای طبیعی، ویرانی، زلزله، آتش، سیل، طوفان، مایۀ هلاک، و
مَّلَکُ ﭐلْمَوْتِفرهنگ واژگان قرآنفرشته مرگ (فرشته ای که مأمور قبض روح است وبا نامهای عزرائیل و تریال نامیده شده است)
مقلمودلغتنامه دهخدامقلمود. [ ] (اِخ ) نام حضرت عزرائیل است و ضبط آن معلوم نیست . (از لسان العجم شعوری ج 2 ورق ب 346). و رجوع به مقلموق و مقلموت شود.