رسم کردنلغتنامه دهخدارسم کردن . [ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نوشتن و رقم کردن . (ناظم الاطباء). نوشتن . (یادداشت مؤلف ): بر او صد دینار رسم کردند؛ یعنی نوشتند. (یادداشت مؤلف ). || نشا
قانون کردنلغتنامه دهخداقانون کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رسم کردن . معمول نمودن . آئین نهادن . قاعده گذاردن . (ناظم الاطباء).
نمودار فامنابیchromaticity diagram, chromatic diagramواژههای مصوب فرهنگستاننمودار دوبُعدی مختصات رنگ که از رسم کردن بعد فام در برابر نابی حاصل میشود و مکان هندسی طیف را نشان میدهد
نقاشی کردنلغتنامه دهخدانقاشی کردن . [ ن َق ْ قا ک َ دَ ](مص مرکب ) صورت کشیدن . رسم کردن . ترسیم کردن . تصویرچیزی یا کسی را کشیدن . || در و دیوار ساختمان را رنگ آمیزی کردن . رنگ کردن