مسرودلغتنامه دهخدامسرود. [ م َ ] (ع ص ) درز دوخته و زره بافته و زره ثقبه دار. (منتهی الارب ). و رجوع به مسرودة شود.
مسیروتلغتنامه دهخدامسیروت . [ م َ ] (اِخ ) منزلگاه سی وهفتم و بیست ونهم اسرائیلیان است در دشت . محتمل است که این منزل در حوالی «الطیبة» که برحسب احادیث بطرف مغرب کوه حور است واقع بوده ، ولی اغلب آن را در وادی «موره » به مسافت 32 میل به جنوب غربی به جیرةالموت در
مشروطلغتنامه دهخدامشروط. [ م َ ] (ع ص ) لازم گردانیده شده و پیمان کرده شده . (آنندراج ). پیمان شده و ملزم کرده شده . تعلیق کرده شده ٔ چیزی به چیزی دیگر. شرطشده . ملزم شده . الزام کرده شده . با شرط و پیمان . (از ناظم الاطباء). مقید. باقید. باشرط، مقابل مطلق .- مشروط بودن </
مسرودةلغتنامه دهخدامسرودة.[ م َ دَ ] (ع ص ) تأنیث مسرود. درع و زره مثقوب و سوراخ شده . (از اقرب الموارد). و رجوع به مسرود شود.
مسرودیطسلغتنامه دهخدامسرودیطس . [ م ِ طُ ] (معرب ، اِ) مترودیطوس . مهرداد. میثریدات .- معجون مسرودیطس ؛ تریاق . دریاق . تریاق مسرودیطس . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به مثرودیطوس شود.
درزلغتنامه دهخدادرز. [ دَ ] (اِ) شکاف جامه را گویند که دوخته باشند. (برهان ). شکاف جامه و سنگ . (از آنندراج ). کناره های جامه که بهم دوزند. (کشاف اصطلاحات الفنون از المنتخب ). آن جای جامه که دو قطعه را بدوختن به یکدیگر پیوسته باشند. جای اتصال دو جانب جامه با دوختن . اتصال گاه دو لخت جامه ٔ ب
مسرودةلغتنامه دهخدامسرودة.[ م َ دَ ] (ع ص ) تأنیث مسرود. درع و زره مثقوب و سوراخ شده . (از اقرب الموارد). و رجوع به مسرود شود.
مسرودیطسلغتنامه دهخدامسرودیطس . [ م ِ طُ ] (معرب ، اِ) مترودیطوس . مهرداد. میثریدات .- معجون مسرودیطس ؛ تریاق . دریاق . تریاق مسرودیطس . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به مثرودیطوس شود.