مجیب الدعواتلغتنامه دهخدامجیب الدعوات . [ م ُ بُدْ دَ ع َ ] (اِخ ) نامی ازنامهای خدای تعالی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مجیبلغتنامه دهخدامجیب . [ م ُ ج َی ْ ی َ ] (ع ص ) آن اصطرلاب که بر ظهر آن جیب درجات نقش کرده باشند: اصطرلاب مجیب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مجیبلغتنامه دهخدامجیب . [ م ُ ج َی ْ ی ِ ] (ع ص ) گریبان کننده پیراهن را. (آنندراج ). کسی که گریبان می کند و جَیب می سازد پیراهن را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجییب شود.
مجیبلغتنامه دهخدامجیب . [ م ُ ] (ع ص ) جواب دهنده . (غیاث ) (آنندراج ). پاسخ دهنده . (ناظم الاطباء). پاسخ گوی . پاسخ کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بلبل همی بخواند در شاخسار بیدسار از درخت سرو مر او را شده مجیب . رودکی .و هر
مزیبلغتنامه دهخدامزیب . [ م ُ زَی ْ ی َ ] (ص ) نعت مفعولی منحوت از «زیب » فارسی . زیب داده شده و این لفظ صناعی است ، مأخوذ از «زیب » که کلمه ٔ فارسی است از عالم مزلف و مششدر و ملبب . (آنندراج ) (غیاث ).
دعواتلغتنامه دهخدادعوات . [ دَ ع َ ] (ع اِ) ج ِ دعوة. جمع دعوت که به معنی دعا است . (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به دعا شود : قوافل دعوات از زمانه در همه وقت رفیق کوکبه ٔ صبح کاروان مساست . سلمان (ازآنندراج ).- مجیب ا
مجیبلغتنامه دهخدامجیب . [ م ُ ] (ع ص ) جواب دهنده . (غیاث ) (آنندراج ). پاسخ دهنده . (ناظم الاطباء). پاسخ گوی . پاسخ کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بلبل همی بخواند در شاخسار بیدسار از درخت سرو مر او را شده مجیب . رودکی .و هر
اصحاب مدینلغتنامه دهخدااصحاب مدین . [ اَ ب ِ م َدْ ی َ ] (اِخ ) صاحب حبیب السیر آرد: اکثر علماء اخبار و انبیاء بزرگوار آورده اند که اهل مدین و اصحاب الایکه یک فرقه اند، و ایکه بلغت عربی موضعی را گویند که مشتمل بر اشجار و مرغزار بسیار باشد، و در تفسیر کازرونی (رح ) از ابوعبداﷲ البجلی مرویست که ابجد
الغتنامه دهخداا. [اَل ْ لاه ] (اِخ ) خدای سزای پرستش . (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه ٔ تهذیب عادل ). علم است برای ذات واجب الوجود. (متن اللغة). نام خداوند تبارک و تعالی . اصل این کلمه الاه (اله ) بود، الف و لام تعریف بدان درآمد و همزه بجهت تخفیف افتاد و «اﷲ» گردید. (از اقرب الموارد). علم اس
خدالغتنامه دهخداخدا. [ خ ُ ] (اِخ ) نام ذات باری تعالی است همچو «اله » و «اﷲ». (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در حاشیه ٔ برهان قاطع در وجه اشتقاق این کلمه چنین آمده است : پهلوی متأخر xvatay ، پهلوی اشکانی xvatadh ،
مجیبلغتنامه دهخدامجیب . [ م ُ ج َی ْ ی َ ] (ع ص ) آن اصطرلاب که بر ظهر آن جیب درجات نقش کرده باشند: اصطرلاب مجیب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مجیبلغتنامه دهخدامجیب . [ م ُ ج َی ْ ی ِ ] (ع ص ) گریبان کننده پیراهن را. (آنندراج ). کسی که گریبان می کند و جَیب می سازد پیراهن را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجییب شود.
مجیبلغتنامه دهخدامجیب . [ م ُ ] (ع ص ) جواب دهنده . (غیاث ) (آنندراج ). پاسخ دهنده . (ناظم الاطباء). پاسخ گوی . پاسخ کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بلبل همی بخواند در شاخسار بیدسار از درخت سرو مر او را شده مجیب . رودکی .و هر
مجیبفرهنگ فارسی عمید۱. جوابدهنده؛ پاسخدهنده.۲. آنکه حاجت را برآورده میکند؛ اجابتکننده.۳. از نامهای خداوند.
مجیبلغتنامه دهخدامجیب . [ م ُ ج َی ْ ی َ ] (ع ص ) آن اصطرلاب که بر ظهر آن جیب درجات نقش کرده باشند: اصطرلاب مجیب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مجیبلغتنامه دهخدامجیب . [ م ُ ج َی ْ ی ِ ] (ع ص ) گریبان کننده پیراهن را. (آنندراج ). کسی که گریبان می کند و جَیب می سازد پیراهن را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجییب شود.
مجیبلغتنامه دهخدامجیب . [ م ُ ] (ع ص ) جواب دهنده . (غیاث ) (آنندراج ). پاسخ دهنده . (ناظم الاطباء). پاسخ گوی . پاسخ کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بلبل همی بخواند در شاخسار بیدسار از درخت سرو مر او را شده مجیب . رودکی .و هر
ابوالمجیبلغتنامه دهخداابوالمجیب . [ اَ بُل ْ م ُ ] (اِخ ) الربعی . مرثدبن محبا. یکی از فصحای عرب . استاد ابن اعرابی محمدبن زیاد بوده است .