ماسایلغتنامه دهخداماسای . (فعل نهی ) مخفف میاسای باشد که منع از آسوده بودن باشد یعنی آسوده مباش . (برهان ). مخفف میاسای یعنی آسوده مباش . (آنندراج ). دوم شخص مفرد نهی از آسودن . آسایش مکن .
ماساژلغتنامه دهخداماساژ. (فرانسوی ، اِ) مشت و مال . مالش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ماساژ یکی از وسایل آرام کردن درد است . بوسیله ٔ ماساژ ترشحات مرضی که در نسج سلولی زیر جلدی جمع شده به داخل سیاه رگها (وریدها)و رگهای لنفاتیک رانده می شود. پس از اینکه عمل اورام سلولی در تولید دردهایی نظیر س
ماشالغتنامه دهخداماشا. (اِ) ماشو. پشمینه و شالکی درویشان . (فرهنگ لغات دیوان البسه ٔ نظام قاری ص 204) : طرفه بازار قماشی است که ماشأاﷲقدر ماشا و سقرلاطبهم یکسانند. نظام قاری (دیوان ص <span class="hl" dir=
ماشیالغتنامه دهخداماشیا. (اِ) حشیش ارغامونی است و آن رستنیی باشد مانند خشخاش و به شیرازی مامیثای سرخ گویندش . (برهان )(آنندراج ). گیاهی که مردم شیراز مامیثای سرخ گویند.(ناظم الاطباء). و رجوع به ارغامونی و مامیثا شود.
مایشاءلغتنامه دهخدامایشاء. [ ی َ ] (ع اِ مرکب ) هرآنچه خواهد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- فعال مایشاء ؛ شخص خود مختار و لگام گسیخته و مستبد. آنکه هرچه بخواهد می کند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به فعال مایرید و فعال مایشاء شود.
تماشاچیلغتنامه دهخداتماشاچی . [ ت َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) نگرنده و آنکه در جایی برای تمتع بردن نظر می آید. (ناظم الاطباء). نظارگیان . بازی بین . ج ، تماشاچیان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).