بینندهلغتنامه دهخدابیننده . [ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ، اِ) نگرنده . نظرکننده . آنکه بیند. شخص بینا. (برهان ). بینا و ناظر.(ناظم الاطباء). باصر. بینا. (یادداشت مؤلف ) : مر دیدار نیک
بینندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ده، ناظر، تماشاگر، نظارهکننده، مخاطب، حضار، بینندگان، تماشاگران، اطرافیان گواه، شاهد هوادار نگهبان، کشیک، دیدبان جهانگرد، کاشف، یابنده آگاهیده
پیش بینندهلغتنامه دهخداپیش بیننده . [ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) پیش بین . مقابل اول بین . آخربین . احتیاطکار. محتاط. دوربین . مآل اندیش : ببخشید یک بدره دینار زردبدان پرهنر پیش بینن
بیزندهلغتنامه دهخدابیزنده . [ زَ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از بیختن . (یادداشت مؤلف ). که بیزد. کسی که چیزی را غربال کند. (فرهنگ فارسی معین ).
بیکندهلغتنامه دهخدابیکنده . [ ک َ دَ ] (اِخ ) از قریه های طبرستان است در نزدیکی باول ، و باول رود بزرگی است . (از مراصدالاطلاع ). و رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 326 و تاریخ گزیده ص