فرزبودلغتنامه دهخدافرزبود. [ ف َ ] (اِ) حکمت باشد که آن دریافتن افضل معلومات است به افضل علم . (برهان ). برساخته ٔ دساتیر است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به فرهنگ دساتیر ص 256 شود.
فرزآبادلغتنامه دهخدافرزآباد. [ ف َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان منوجان بخش کهنوج شهرستان جیرفت ، واقع در سی هزارگزی جنوب باختری کهنوج و پانزده هزارگزی راه فرعی کهنوج به میناب . دارای 40 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8</s
فرازآبادلغتنامه دهخدافرازآباد. [ ف َ ] (اِ مرکب ) عالم بالا. (آنندراج ). عالم علوی که افلاک است . برساخته ٔ فرقه ٔ آذرکیوان . (فرهنگ دساتیر).
فرزولغتنامه دهخدافرزو. [ ف َ ] (اِ) به معنی فرزبود است که حکمت باشد و آن دانستن افضل معلومات بود به افضل علم .(آنندراج ) (برهان ). برساخته ٔ دساتیر است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به فرهنگ دساتیر ص 257 شود.