فرخشهلغتنامه دهخدافرخشه . [ ف َ رَ ش َ / ش ِ ] (اِ) قطایف . (صحاح ). به معنی فرخشته است که نان کوچک پر مغز پسته و لوزینه باشد و بعضی گویند نانی که از نشاسته و لوزینه پزند و به عربی قطیفه خوانند و بعضی دیگر گویند فرخشه رشته ٔ قطائف است . (برهان ). نانی که از نش
فرخشهفرهنگ فارسی عمیدنوعی شیرینی که از آرد سفید، شکر، روغن، و مغز بادام یا پسته تهیه میکردند؛ لوزینه: ◻︎ بسا کسا که بره است و فرخشه برخوانش / بسا کسا که جویننان همینیابد سیر (رودکی: ۵۰۲).
فرخشهفرهنگ فارسی معین(فَ رَ ش ) (اِ.) = فرخشته : لوزینه ، نوعی شیرینی که با آرد، شکر، روغن و مغز بادام درست می کنند.
فرخشاهلغتنامه دهخدافرخشاه . [ ف َرْ رُ ] (اِخ ) یکی از امرای سیستان در زمان سلجوقیان است . وی دو بار، یکی در سال 490 هَ .ق . و دیگر در 501 هَ .ق . به حکومت سیستان رسیده است . (از تاریخ سیستان چ بهار ص <span class="hl" dir="ltr"
فرخشیلغتنامه دهخدافرخشی . [ ف َ رَ ] (اِخ )محمدبن حامدبن احمد فقیه ، مکنی به ابی بکر. از ابورجاء محمدبن حمدویه و گروهی دیگر حدیث شنید و ابوعبداﷲمحمدبن احمد از او روایت کند. (از انساب سمعانی ).
فرخشیلغتنامه دهخدافرخشی . [ ف َرَ ] (اِخ ) نام دهی است در بخارا. (از تاریخ بخارا ص 7). فرخشا. فرخشان . رجوع به فرخشا و فرخشان شود.
فرخشتهلغتنامه دهخدافرخشته . [ ف َ خ َ ت َ / ت ِ ] (اِ) نانی باشد کوچک که از خمیر سازند و درون آن را از مغز بادام و پسته و لوزینه های دیگر پر کنند و بر روی تابه پزند و شیره ٔ قند بر آن ریزند و بخورند و آن را به عربی قطائف خوانند. (برهان ). به این معنی فرخشه صحیح
سیرلغتنامه دهخداسیر. (ص ) پهلوی «سر» ، زباکی «سر» (راضی ، خشنود). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نقیض گرسنه . (برهان ). مقابل گرسنه . (آنندراج ) : بساکسا که بره است و فرخشه بر خوانش و بس کسا که جوین نان همی نیابد سیر. رودکی .یکی
بسالغتنامه دهخدابسا. [ ب َ ] (ق ) بمعنی ای بس و بسیار باشد. (برهان ) (سروری ) (هفت قلزم ) (دِمزن ). ای بس و بسیار چنانکه خوشا یعنی ای خوش . (انجمن آرا). ای بس و بسیار. (ناظم الاطباء). ای بس و بسیار چنانکه خوشا یعنی آن خوش . و مزید علیه بس و از بعضی مواقع مستفاد میشود که الف درین ترکیب برای ا