صخدلغتنامه دهخداصخد. [ ص َ ] (ع مص ) سوختن چیزی را آفتاب . (منتهی الارب ). گرمای آفتاب در کسی اثر کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || بانگ کردن گنجشک . || بانگ کردن کلاکموش . (منته
سخدلغتنامه دهخداسخد. [ س َ ] (ع ص ) گرم . (منتهی الارب ): ماء سخد؛ آب گرم . (ناظم الاطباء). حار. (اقرب الموارد). || (اِ) آماس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و از این معنی است فیص
سخدلغتنامه دهخداسخد. [ س ُ ] (ع اِ) آب زرد سطبر که با بچه از زهدان برآید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). ج ، اسخاد. || زردی است همراه با ورم در رخسار،
صخدانلغتنامه دهخداصخدان . [ ص َ / ص َ خ َ ] (ع ص ) یوم ٌ صخدان ؛ روز نیک گرم . (منتهی الارب ). روزی گرم . (مهذب الاسماء).
صخدانلغتنامه دهخداصخدان . [ ص َ / ص َ خ َ ] (ع ص ) یوم ٌ صخدان ؛ روز نیک گرم . (منتهی الارب ). روزی گرم . (مهذب الاسماء).
کوکنکلغتنامه دهخداکوکنک . [ کو ک َ ن َ ] (اِ مصغر) مصغر کوکن است که جغد باشد و آن پرنده ای است به نحوست مشهور. (برهان ) (آنندراج ). کوکن یعنی جغد کوچک . (ناظم الاطباء) : آواز نای