صخدلغتنامه دهخداصخد. [ ص َ ] (ع مص ) سوختن چیزی را آفتاب . (منتهی الارب ). گرمای آفتاب در کسی اثر کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || بانگ کردن گنجشک . || بانگ کردن کلاکموش . (منتهی الارب ).
تکینه 1sachetواژههای مصوب فرهنگستانکیسهای کوچک و دورانداختنی، معمولاً از جنس پلاستیک، محتوی مقادیری از مواد غذایی یا بهداشتی یا دارویی، در حد یک بار مصرف
لحیم سخت،سختلحیمbraze, hard solderواژههای مصوب فرهنگستانپیوند ناشی از گرمایش قطعات سرهمبندیشده تا دمای ذوب سختلحیمکاری با فلزِ پرکُن، به روش مویینگی
لحیمکاری سخت،سختلحیمکاریbrazing, hard solderingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی ایجاد اتصال با استفاده از فلزِ پرکُن در دمای بالاتر از 450 درجة سلسیوس و زیر نقطة ذوب فلز پایه که در آن نفوذ در اتصال براثر خاصیت مویینگی صورت میگیرد
سختلحیمکاری پخشی،سختلحیمکاری نفوذیdiffusion brazingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی لحیمکاری سخت که در آن فلز پرکن و اجزای فاز مذاب به درون فلز پایه پخش میشوند و اتصالی با خواص مشابه فلز پایه به دست میآید
شخیدلغتنامه دهخداشخید. [ ش َ ] (ع اِ) لقبی است در عربی مانند حضرت و قبله . (از برهان ) (از انجمن آرا).
صخدانلغتنامه دهخداصخدان . [ ص َ / ص َ خ َ ] (ع ص ) یوم ٌ صخدان ؛ روز نیک گرم . (منتهی الارب ). روزی گرم . (مهذب الاسماء).
صخدانلغتنامه دهخداصخدان . [ ص َ / ص َ خ َ ] (ع ص ) یوم ٌ صخدان ؛ روز نیک گرم . (منتهی الارب ). روزی گرم . (مهذب الاسماء).