پشمالودفرهنگ فارسی عمید۱. دارای پشم بسیار؛ پُرپَشم؛ پشمالو؛ پشمآلود.۲. آنکه در سروصورت و پوست بدنش موی بسیار باشد.۳. جانوری که بدنش از پشم پوشیده شده.
شمالاتلغتنامه دهخداشمالات . [ ش َ / ش ِ ] (ع اِ) ج ِ شَمال و شِمال . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به شمال شود.
شملاتلغتنامه دهخداشملات . [ ش َ م َ ] (ع اِ) ج ِ شَملَة. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شملة شود.
شملیتلغتنامه دهخداشملیت . [ ش َ ] (اِ) شملید. حلبه و شمبلیله . شلمیز. (ناظم الاطباء). اسم هندی حلبه است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رستنیی باشد که آن را به عربی حلبه گویند. شملید. (از برهان ) (آنندراج ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
شملیدلغتنامه دهخداشملید. [ ش َ ] (اِ) شملیت . شلمیز. حلبه و شمبلیله . (منتهی الارب ). رستنی باشد که آن را به عربی حلبه گویند. (از برهان ) (آنندراج ). حلبه . (نصاب الصبیان ). شملیز. شنبلیت . شنبلید. شمبلید. حلبة. شنبلیله . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شملیت و مترادفات دیگرشود. || گلی زرد و خوشبو.
مسمومفرهنگ مترادف و متضاد۱. زهرآلود، زهردار، زهرآگین، زهری، سمآلود، سمی ۲. زهرخورده، سمخورده ۳. چیزخور ۴. مشوب ۵. زیانبار