سمیلغتنامه دهخداسمی . [ س َ می ی ] (ع ص ، اِ) هم نام . (غیاث ) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59) (ناظم الاطباء). || همتا.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بلند. رفیع. (ناظم الاطباء). || مثل . (منتهی الارب ) (آنند
سمیلغتنامه دهخداسمی . [ س ُ می ی ] (ع اِ) ج سماء، به معنی آسمان و آسمان خانه و جز آن . (آنندراج )(ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). و رجوع به سماء شود.
پوستکَنی شیمیاییchemical barking, chemical peeling, chemi-peelingواژههای مصوب فرهنگستانکَتزنی درخت در دورۀ رشد و تزریق مواد شیمیایی به بُنلاد برای جداسازی آسان پوست پس از قطع درخت
پهنای درزseam width, seam height, seam lengthواژههای مصوب فرهنگستانحداکثر درازای درز مضاعف در موازات تاخوردگیهای درز
جوشکاری مقاومتی درزیresistance seam welding, RSEW, seam weldingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی جوشکاری مقاومتی که در آن اتصال جوش بهصورت درز است
عمق درزseam countersink, seam depth, countersink depthواژههای مصوب فرهنگستانحداکثر عمق، از بالاترین نقطۀ قلاب در تا صفحۀ در
سمینهلغتنامه دهخداسمینه . [ س َ ن َ / ن ِ ] (اِ) پارچه ٔ باریک رقیق و تنک . (آنندراج ) (برهان ). نام جامه ای که باریک و نازک باشد. (غیاث ).
سمینةلغتنامه دهخداسمینة. [ س َ ن ] (ع ص ) ارض سمینة؛ زمین گردناک که سنگ در آن باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
سمیهلغتنامه دهخداسمیه . [ س ُ م َی ْ ی َ ] (اِخ ) نام مادر عماربن یاسر. (منتهی الارب ). رجوع به الاعلام زرکلی ج 1 ص 394 شود.
سمیهلغتنامه دهخداسمیه . [ س ُ م َی ْ ی َ ](اِخ ) زنی زانیه مادر زیادبن ابی سفیان و یا زیادبن سمیه . (منتهی الارب ). رجوع به زیادبن ابی سفیان شود.
سمیارلغتنامه دهخداسمیار. [ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان رودبار بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین . دارای 551 تن سکنه است . آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات ، بنشن ، انگور، بادام و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1</sp
سمینهلغتنامه دهخداسمینه . [ س َ ن َ / ن ِ ] (اِ) پارچه ٔ باریک رقیق و تنک . (آنندراج ) (برهان ). نام جامه ای که باریک و نازک باشد. (غیاث ).
سمینةلغتنامه دهخداسمینة. [ س َ ن ] (ع ص ) ارض سمینة؛ زمین گردناک که سنگ در آن باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
سمیهلغتنامه دهخداسمیه . [ س ُ م َی ْ ی َ ] (اِخ ) نام مادر عماربن یاسر. (منتهی الارب ). رجوع به الاعلام زرکلی ج 1 ص 394 شود.
سمیهلغتنامه دهخداسمیه . [ س ُ م َی ْ ی َ ](اِخ ) زنی زانیه مادر زیادبن ابی سفیان و یا زیادبن سمیه . (منتهی الارب ). رجوع به زیادبن ابی سفیان شود.
سمیارلغتنامه دهخداسمیار. [ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان رودبار بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین . دارای 551 تن سکنه است . آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات ، بنشن ، انگور، بادام و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1</sp
حرکت پرتوپلاسمیلغتنامه دهخداحرکت پرتوپلاسمی . [ ح َ رَ ک َ ت ِ پْرُ / پ ُ رُ ت ُ پ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به گیاه شناسی ثابتی ص 83 شود.
حرکت سیتوپلاسمیلغتنامه دهخداحرکت سیتوپلاسمی . [ ح َ رَ ک َ ت ِ ت ُ پ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به گیاه شناسی ثابتی ص 82 شود.
حسمیلغتنامه دهخداحسمی . [ ح ِ ما ] (اِخ ) زمینی است به بادیه و در آنجا جبالی شاهق است که پیوسته به غبارپوشیده است . || قبیله ٔ جذام . یاقوت گوید:حسمی ، بالکسر ثم السکون مقصوراً، ارض به بادیةالشام ، بینها و بین وادی القری لیلتان و اهل تبوک یرون جبل حسمی فی غربهم و شرقهم سروری . و قیل حسمی لجذا
داسمیلغتنامه دهخداداسمی . [ س َ ] (اِخ ) یکی از بلاد شمال هند قدیم بر طبق سنگهت . (ماللهند بیرونی ص 156).