زهرآگینلغتنامه دهخدازهرآگین . [ زَ ] (ص مرکب ) زهرآلوده و دارای زهر. (ناظم الاطباء). آمیخته به زهر. زهرآلود. سمی . (فرهنگ فارسی معین ). زهردار. زهرآلود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : نه شکنجی که بود زهرآگین نه شکنجی که بود دوغ آگنج .سوزنی (یادد
زحرانلغتنامه دهخدازحران . [ زَ ] (ع ص ) (بمجاز) بخیل . (منتهی الارب ) (ترجمه ٔ قاموس ). بخیل و زفت . (ناظم الاطباء). بخیل که چون از او چیزی خواهند ناله برآورد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از تاج العروس ). زُحَر.
زهرانلغتنامه دهخدازهران . [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان ماربین است که در بخش سده شهرستان اصفهان واقع است و 1109 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
زهرانلغتنامه دهخدازهران . [ زَ ] (اِخ ) ابن حجربن عمران بن مزیقیا. جد جاهلی . فرزندان وی بطنی از «الازد»، از قحطانند. (از زرکلی ج 1 ص 337).
جعرانلغتنامه دهخداجعران . [ ج َ / ج ُ / ج ِ ] (ع اِ) جعر. (منتهی الارب ). سرگین هر درنده ٔ چنگال داری است . (معجم البلدان ). پیخال مرغ شکاری . (منتهی الارب ).- ابوجعران ؛ سرگین گردان . رجوع به ابوج