باراملغتنامه دهخدابارام . (اِخ ) یکی از شهرهای هند است : بارام داخل هنداست و در آن بلده بتی است بر یک پهلو خفتیده و در بعضی از سنوات بی متحرکی بر پای ایستد و ازو صدائی ظاهر میشود و این معنی علامت ارزانی و رفاهیت باشد و درسالی که این حرکت از آن بت صادر نگردد در آن شهر قحط و غلاء وقوع یابد. (حبی
بایرام علیلغتنامه دهخدابایرام علی . [ ع َ ] (اِخ ) نام آبادیی در مغرب قربان قلعه در مشرق مرو. (یادداشت مؤلف ).
قوشجی بایرام خواجهلغتنامه دهخداقوشجی بایرام خواجه . [خوا / خا ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاردانگه ٔ بخش هوراند شهرستان اهر. آب آن از چشمه . محصول آن غلات ، گردو، توت و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" di
disquietedدیکشنری انگلیسی به فارسیبی رحم، ناراحت کردن، بیارام کردن، اسوده نگذاشتن، اشفتن، مضطرب ساختن