برآمودهلغتنامه دهخدابرآموده . [ ب َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) فراوان وبر روی هم انبوه شده . (شرفنامه ٔ وحید) : برآموده ای دید از اندیشه دورزسرهای سنجاب و لفج سمور. نظامی .|| آراسته و متحلی . رجوع به آمود
مزینفرهنگ مترادف و متضاد۱. آراسته، پرداخته، مرتب ≠ ناآراسته ۲. تزیینشده، متحلی، برآموده ≠ نامتحلی ۳. نگارین
آمودنلغتنامه دهخداآمودن . [ دَ] (مص ) آمیختن . درهم کردن . آمیخته شدن : فسونی چند با خواهش برآمودفسون کردن ببابل کی کند سود؟ نظامی .|| ترصیع. درنشاندن ، چنانکه گوهری را : در آمودن آن همایون بنانماند ا
آمودهفرهنگ فارسی عمید۱. ساخته.۲. آراسته: ◻︎ دو خرگه داشتی خسرو مهیا / برآموده به گوهر چون ثریا (نظامی۲: ۲۸۵).۳. بهرشتهکشیدهشده.
آمودلغتنامه دهخداآمود. (ن مف مرخم ) در کلمات مرکبه چون گوهرآمود و مانند آن ، بگوهرکشیده . مُنسلک به ... در رشته های آن گوهر درآورده . در تارهای آن گوهر منسلک کرده . || مرصع. درنشانده : گرفته مهد را در تخته ٔ زربرآموده بمروارید و گوهر. نظام
سرآغوجلغتنامه دهخداسرآغوج . [ س َ ](اِ مرکب ) بمعنی سرآغج است که گیسوپوش زنان باشد. (برهان ): غفارة؛ سرآغوج که زیر مقنعه افکنند تا مقنعه ریم و چرک و روغن نگیرد. (منتهی الارب ) : سرآغوجی برآموده بگوهربرسم چینیان افکنده بر سر. نظامی .م