ارمسلغتنامه دهخداارمس . [ اِ م ِ / اُ م ُ ] (اِخ ) هرمس . ادریس پیغمبر. (برهان ). و رجوع به هرمس و هرمس مثلث و اخنوخ و ادریس و فهرست عیون الانباء شود.
ارمصلغتنامه دهخداارمص . [ اَ م َ ] (ع ص ) چشم که خیم آورد. کسی که در گوشه ٔچشمان او چرک و خیم گرد آید. (آنندراج ). آنکه چشم آلوده به رمص دارد. کیکن . (مهذب الاسماء). چشم باخم .
عرمسلغتنامه دهخداعرمس . [ ع ِ م ِ ] (ع ص ، اِ)سنگ بزرگ . (منتهی الارب ). صخره . (اقرب الموارد). || ناقه ٔ استوار. (منتهی الارب ). ماده شتر سخت و قوی ، از جهت تشبیه به صخره . (از
عرمسلغتنامه دهخداعرمس . [ ع َ رَم ْ م َ ] (ع ص ) مرد درگذرنده و رسا در امور و دانا. (منتهی الارب ). ماضی و گذرنده و ظریف ، از مردم . (از اقرب الموارد).
اراستندیکشنری فارسی به عربیاجاص مجفف , اکس , ثوب , جميل , جهز , حلية , رتب , رتبة , شجاع , صور , طابق , طرز , عادة , عريس , مدي , مرتب , ملابس , نعمة , هالة
اطرسمینلغتنامه دهخدااطرسمین . [ ] (اِخ ) ابن ابی اصیبعه درباره ٔ کلمه ٔ هرمس اول آرد: و تلفظآن ارمس است و آن نام عطارد باشد و در نزد عرب ادریس و در نزد عبرانیان اخنوخ است . (از عیو