تفرسلغتنامه دهخداتفرس . [ ت َ ف َرْ رُ ] (ع مص ) فراست بردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). دانستن بعلامت و نشان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دریافتن چیزی را در نظر اول بعلامات و آثار. (غیاث اللغات ). تعرف به ظن صائب . (از اقرب الموارد). دریافت بفراست و زیرکی و ادراک و فهم و ه
تفرسفرهنگ فارسی عمید۱. نظر انداختن و خیره شدن به چیزی برای فهم آن.۲. مطلبی یا امری را بهزیرکی از روی نشانه و علامت فهمیدن؛ بهفراست دریافتن.
تفرشلغتنامه دهخداتفرش . [ ت َ رِ / رَ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای بخش طرخوران شهرستان اراک است و منطقه ٔ آبادان و حاصل خیزی است . این دهستان از 29 قریه تشکیل شده ، 21 هزار تن سکنه دارد و طرخورا
تفرشلغتنامه دهخداتفرش . [ ت َ ف َرْ رُ ] (ع مص ) پر وازدن مرغ . (تاج المصادر بیهقی ).بال باز کردن مرغ و گستردن آن بخواهش فرود آمدن بر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بال گستردن و فرود آمدن مرغ بر چیزی . (از اقرب الموارد).
تفرصلغتنامه دهخداتفرص . [ ت ِ رِ ] (ع اِ) زیوری است لگام را از نقره یا آهن بشکل مربع یا مربع مستطیل و لغت نویسان این کلمه را نیاورده اند و فقط ابن درید در ذیل ماده ٔ فلس آنرا آورده گوید: «کل حلیة فی اللجام من فضة او حدید مستدیر، فهی الفلوس و... وان کانت مستطیلة او مربعة فی التفارص و الواحد تف
تفریزلغتنامه دهخداتفریز. [ ت َ ] (ع مص ) جدا نمودن و قطع کردن کاری بر کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تفریسلغتنامه دهخداتفریس . [ ت َ ] (مص جعلی ) بعضی این صورت را بمعنی فارسی کردن استعمال کرده اند مانند تعریب بمعنی عربی کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). فارسی کردن مانند تعریب که عربی کردن است و عبارت است از اینکه لفظ غیر فارسی را خواه تازی باشد یا جز آن فارسی کردن و موافق زبان فارسی تصرفات چن
تفرسخلغتنامه دهخداتفرسخ . [ ت َ ف َ س ُ ] (ع مص ) فرونشستن سردی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شکستن سورت سرما. (از اقرب الموارد). || فرونشستن تب . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || زائل شدن غم و اندوه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || انفراج و انکشاف اندوه . (از اقرب
تفرس کردنلغتنامه دهخداتفرس کردن . [ت َ ف َرْ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بفراست دریافتن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به فراست و تفرس شود.
فراستفرهنگ مترادف و متضاد۱. ادراک، تفرس، دانایی، درایت، دریافت، زیرکی، کیاست، مهارت، هشیاری، هوش، هوشمندی، هوشیاری ۲. قیافهشناسی
مُتَوَسِّمِينَفرهنگ واژگان قرآنزيركان - آنانكه از ظواهر امور به حقيقت و باطن آنها پي مي برند (کلمه توسم به معناي تفرس و منتقل شدن از ظاهر چيزي به حقيقت و باطن آنست)
زکنلغتنامه دهخدازکن . [ زَ ک ِ ] (ع مص ) بدانستن . (زوزنی ) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دریافتن . || تفرس چیزی . || گمان بردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
متفرسلغتنامه دهخدامتفرس . [ م ُ ت َ ف َرْ رِ ] (ع ص ) تحصیل دانش نماینده بواسطه ٔ نشان و علامت . (ناظم الاطباء). داننده بعلامت و نشان . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آن که مطلبی را از راه علامت و نشانه دریابد : و متفرسان نجوم و متکیسان طب . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص <span
مشبملغتنامه دهخدامشبم . [ م ُ ش َب ْ ب َ ](ع ص ) بزغاله با چوب پتفوزبند. منه : المثل تفر من صوت الغراب و تفرس الأسَد المشبم ؛ یعنی می ترسی از آواز زاغ و می دری شیر دهان بسته را. در حق شخصی گویند که از امر حقیر بترسد و در کار خطیر اقدام نماید. (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموا
تفرس کردنلغتنامه دهخداتفرس کردن . [ت َ ف َرْ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بفراست دریافتن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به فراست و تفرس شود.
تفرسخلغتنامه دهخداتفرسخ . [ ت َ ف َ س ُ ] (ع مص ) فرونشستن سردی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شکستن سورت سرما. (از اقرب الموارد). || فرونشستن تب . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || زائل شدن غم و اندوه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || انفراج و انکشاف اندوه . (از اقرب
متفرسلغتنامه دهخدامتفرس . [ م ُ ت َ ف َرْ رِ ] (ع ص ) تحصیل دانش نماینده بواسطه ٔ نشان و علامت . (ناظم الاطباء). داننده بعلامت و نشان . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آن که مطلبی را از راه علامت و نشانه دریابد : و متفرسان نجوم و متکیسان طب . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص <span