هرمسلغتنامه دهخداهرمس . [ هَِ م ِ ] (اِخ ) بابلی .جامع اعداد و حکمت بوده و شاگرد فیثاغورث است . (برهان ). یکی از اعلام و مشاهیر کلدانی و مشهور بصابی . (ابن الندیم ). رجوع به هرم
هرمسلغتنامه دهخداهرمس . [ هَِ م ِ ] (اِخ ) ستاره ٔ مشتری . (برهان ). هرمز. اورمزد. هورمزد. هرمزد. رجوع به این مدخلها شود.
هرمسلغتنامه دهخداهرمس . [ هَِ م ِ ] (اِخ ) سوم . شاگرد اسقلیوس اول است که صاحب طب و کیمیا او بوده است . (برهان ). قاضی صاعد اندلسی گوید: وی شاگرد فیثاغورس و از سکنه ٔ مصر بوده و
هرمس مثلثلغتنامه دهخداهرمس مثلث . [ هَِ م ِ س ِ م ُث َل ْ ل َ ] (اِخ ) هرمس سوم . رجوع به هرمس سوم شود.
هرمسیرلغتنامه دهخداهرمسیر. [ هَُ م َ ] (اِخ ) معرب هرمز اردشیر. نام سوق الاهواز است . (معجم البلدان ).
هرمسةلغتنامه دهخداهرمسة. [ هََ م َ س َ ] (ع مص ) نالیدن مردم . || بانگ و فریاد کردن از ترس . || (اِمص ) ترش رویی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
هرمستلغتنامه دهخداهرمست . [ هَُ م ُ ] (اِ) هرمزد. هرمز که روز اول هر ماه باشد. (برهان ). || (اِخ ) ستاره ٔ مشتری . (برهان ). رجوع به هرمس و هُرمُز شود.
اصابع هرمسلغتنامه دهخدااصابع هرمس . [ اَ ب ِ ع ِ هَِ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فقاح سورنجان . (قطر المحیط) (اقرب الموارد). گل صورنجان . (منتهی الارب ). گل سورنجان . (الفاظ الادوی
هرمس مثلثلغتنامه دهخداهرمس مثلث . [ هَِ م ِ س ِ م ُث َل ْ ل َ ] (اِخ ) هرمس سوم . رجوع به هرمس سوم شود.