یادگیرلغتنامه دهخدایادگیر. (نف مرکب ) یادگیرنده . تعلیم گیرنده . آموزنده ، مجازاً بااستعداد و باهوش و صاحب شعور و پرحافظه : جوانان بادانش و یادگیرسزد گر بگیرد کسی جای پیر. فردوسی .بدو گفت دانا شود مرد پیرکه آموزشی باشد و یادگیر.<
سردرِ بارگُنجcontainer door header, header bar, container headerواژههای مصوب فرهنگستانقاب بالایی چارچوب درِ بارگُنج
چندراهۀ لولهای دودexhaust headerواژههای مصوب فرهنگستانچندراهۀ دودی که لولههای خروجی از دریچههای دود سیلندرها یکبهیک به آن وصل میشوند و لولۀ اگزوز به آن متصل است
سرایند بستکpacket headerواژههای مصوب فرهنگستاندر شبکههای دادهای، مانند اینترنت، بخش آغازین یک بستک که جریانهای دادهای دارای مبدأها و مقصدهای مختلف را تشخیص میدهد و مسیردهی را ممکن میکند
یادگیرندهلغتنامه دهخدایادگیرنده . [ رَ دَ/ دِ ] (نف مرکب ) تعلیم گیرنده . آموزنده . متعلم : رجل ذکور؛ مرد نیکو یادگیرنده . (از منتهی الارب ). || از برکننده . حفظکننده . بخاطر سپارنده . || هوشمند. رجوع به یادگیر در تمام معانی شود.
یادگیریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط دگیری، تحصیل، طلبهگری، طلبگی، شاگردی، تلمذ، تعلیم تمرین، ممارست، تکرار، عادت دادن، آمادگی اخذ، کسب خودآموزی
آموزشیلغتنامه دهخداآموزشی . [ زِ ] (ص نسبی ) طالب علم . دوستدار آموختن : بدو گفت دانا شود مرد پیرکه آموزشی باشد و یادگیر.فردوسی .
چاپکدللغتنامه دهخداچاپکدل . [ پ ُ دِ ] (ص مرکب ) چابکدل . هوشیار. باحافظه . تیزفهم : نکو خطو داننده باید دبیرشمارنده ، چاپکدل و یادگیر.(گرشاسب نامه ).
آموزشیفرهنگ فارسی عمید۱. مربوط به آموزش.۲. [قدیمی] طالب علم و دوستدار آموختن: ◻︎ بدو گفت دانا شود مرد پیر / که آموزشی باشد و یادگیر (فردوسی۲: ۲۴۶۰).
یادگیرندهلغتنامه دهخدایادگیرنده . [ رَ دَ/ دِ ] (نف مرکب ) تعلیم گیرنده . آموزنده . متعلم : رجل ذکور؛ مرد نیکو یادگیرنده . (از منتهی الارب ). || از برکننده . حفظکننده . بخاطر سپارنده . || هوشمند. رجوع به یادگیر در تمام معانی شود.
یادگیریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط دگیری، تحصیل، طلبهگری، طلبگی، شاگردی، تلمذ، تعلیم تمرین، ممارست، تکرار، عادت دادن، آمادگی اخذ، کسب خودآموزی