گستردنیلغتنامه دهخداگستردنی . [ گ ُ ت َ دَ ] (ص لیاقت ، اِ) چیزی که گسترند مثل فرش و قالی و امثال آن . (آنندراج ). آنکه به زمین پهن کنند، چون : فرش و حصیر و امثال آن . آنچه لایق گستردن و درخور پهن کردن باشد. طِراز. فَراش . طَنو. وطاء [ وَ یا وِ ] . نَطعیا نِطع. مِهاد. مَفرَش . (منتهی الارب ) <sp
ستردنلغتنامه دهخداستردن . [ س ِ / س ُ ت ُ دَ ] (مص ) (از: ستر+ دن ، پسوند مصدری ) رجوع کنید به ستوردن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). محو. (مجمل اللغة)(تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ) (دهار). محو کردن . نابود کردن . (ناظم الاطباء). زدودن
ستردنفرهنگ فارسی عمید۱. تراشیدن: ◻︎ مویتراشی که سرش میسترد / موی به مویش به غمی میسپرد (نظامی۱: ۹۱).۲. خراشیدن.۳. پاک کردن؛ زدودن.۴. محو کردن.
گستردنفرهنگ فارسی عمید۱. پهنکردن.۲. پهن کردن فرش یا بساط در روی زمین.۳. [مجاز] رواج دادن؛ متداول کردن.
گستردنلغتنامه دهخداگستردن . [ گ ُ ت َ دَ ] (مص ) (از: گستر + دن ، پسوند مصدری ) گستر، قیاس شود با بستر. هندی باستانی ستر + وی (پهن کردن )، پهلوی وسترتن (پهن کردن ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). پهن کردن .(برهان ) (غیاث ) (آنندراج ). باز کردن . (صحاح الفرس ).منتشر کردن : تفریش ؛ بال گستردن مرغ
گستریدنلغتنامه دهخداگستریدن . [ گ ُ ت َ دَ ] (مص ) گستردن . منتشر کردن . پراکنده کردن : چو نزدیک شهر بخارا رسیدهمه دشت نخشب سپه گسترید. فردوسی .ز دستور و گنجور بستد کلیدهمه کاخ و میدان درم گسترید. فردوسی .</p
بساطفرهنگ فارسی عمید۱. گستردنی؛ هر چیز گستردنی، مانندِ فرش، سفره، و مانندِ آن.۲. [مجاز] سرمایه؛ دستگاه.۳. [قدیمی] زمین وسیع.
ناگستردنیلغتنامه دهخداناگستردنی . [ گ ُ ت َ دَ ] (ص لیاقت )که قابل فرش کردن و گستردن نباشد. مقابل گستردنی .