harnessدیکشنری انگلیسی به فارسیمهار کردن، دهنه، افسار، تارکش، اشیاء، زین و برگ کردن، تحت کنترل دراوردن، تهیه کردن، افسار زدن، مطیع کردن
harnessesدیکشنری انگلیسی به فارسیمهار، دهنه، افسار، تارکش، اشیاء، زین و برگ کردن، مهار کردن، تحت کنترل دراوردن، تهیه کردن، افسار زدن، مطیع کردن
harnessesدیکشنری انگلیسی به فارسیمهار، دهنه، افسار، تارکش، اشیاء، زین و برگ کردن، مهار کردن، تحت کنترل دراوردن، تهیه کردن، افسار زدن، مطیع کردن
سپربافة گیرانشignition harnessواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای کامل از بافههایی با مقاومت بالا و پایهها و اتصالات که برای انتقال جریان ولتاژبالا از آهنربا به انواع شمعهای گیرانش در داخل موتور به کار میرود
یراق ایمنیsafety harnessواژههای مصوب فرهنگستانیراقی که افراد در هنگام کار در ارتفاع یا در مکانی که امکان لغزش یا سُرش یا سقوط وجود دارد از آن استفاده میکنند