منخدشلغتنامه دهخدامنخدش . [ م ُ خ َ دِ ] (از ع ، ص ) خراشیده . خراش یافته . جراحت دیده . خدشه دار : آسمان از گرد خیلت زآن همی بندد نقاب تا نگردد روی خورشید از سنانت منخدش .کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 34).<b