مغربللغتنامه دهخدامغربل . [ م ُ غ َ ب َ ] (ع ص ) فرومایه و ناکس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کشته ٔبرآماسیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ملک رونده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). الملک الذاهب . (اقرب الموارد).
کبارهلغتنامه دهخداکباره . [ ک َ رَ / رِ ] (اِ) کبار. کوار. سبدی را گویند که میوه و امثال آن در آن کنند و بر چاروا بار نمایند و از جایی به جایی برند. (برهان ). سبدی که میوه و امثال آن بر آن کنند و بر خر کرده در شهر آورند. (آنندراج ). کواره . زنبیل <span class="
بیختهلغتنامه دهخدابیخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) چیزی که از غربال رد شده باشد. (ناظم الاطباء). منخول . مغربل : هرگز نبرد کسی ببازارنابیخته گندم بهایی . ناصرخسرو.|| پیچیده : مطوی برابر (مقابل ) منشور،
نسیفلغتنامه دهخدانسیف . [ ن َ ] (ع اِ) سخن پنهان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (فرهنگ خطی ) (ناظم الاطباء). کلام خفی . (المنجد) (از اقرب الموارد). || راز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (فرهنگ خطی )(ناظم الاطباء). سِرّ. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)(المنجد). راز با همدیگر. (ناظم الاطباء). || شکن کف
پنجرهلغتنامه دهخداپنجره . [ پ َ ج َ رَ / رِ ] (اِ) دریچه ای بود در دیوار که به بیرون نگرند. (لغت نامه ٔ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). آنچه در بعضی عمارات مشبک سازند. (غیاث اللغات ). دریچه ای بود مشبک . مشبکی باشد که در سرایها بر دریچه ها نهند. (صحاح الفرس ). بالگانه
سپنجلغتنامه دهخداسپنج . [ س ِ پ َ ] (اِ) مهمان . (برهان ) : ببازارگان گفت ما را سپنج توان کرد کز ما نبینی تو رنج . فردوسی . || عاریت . (برهان ) : نخواهم که باشد مرا بوم و گنج زمان و زمین از تو دارم س