رعظلغتنامه دهخدارعظ. [ رَ ع َ ] (ع مص ) شکستن رعظ تیر را. (ناظم الاطباء). شکستن سوراخ تیر که پیکان در وی کنند. (منتهی الارب ).
رعظلغتنامه دهخدارعظ. [ رَ ] (ع مص ) سوراخ ساختن تیر را که در آن پیکان نهند و اصلاح کردن آن را. (از آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || شکستن سوراخ تیر
رعظلغتنامه دهخدارعظ. [ رَ ع ِ ] (ع ص ) تیری که سوراخ آن را شکسته باشند جهت پیکان گذاشتن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
رعظلغتنامه دهخدارعظ. [ رُ ] (ع اِ) جای درنشاندن پیکان تیر که بالای آن پی پیچند. ج ، اَرعِاظ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مثل ؛ ان فلاناً لیکسر علیک ارعاظال
رازلغتنامه دهخداراز. (اِخ ) میرزا ابوالقاسم بن میرزا عبدالنبی حسینی شیرازی در اعیان الشیعة آرد: عالم فاضل و حکیم متکلم عارف شاعر ماهر امامی المذهب بوده و به راز تخلص مینمود و ق
رازلغتنامه دهخداراز. (اِخ ) نام پادشاه زاده ای است ، گویند او را برادری بود که ری نام داشت هر دو به اتفاق شهری بنا کردند چون به اتمام رسید میان هر دو در تسمیه ٔ آن مناقشه شد چه
رازلغتنامه دهخداراز. (ع اِ) مهتر بنایان . ج ، رازة. و فی الحدیث : کان راز سفینة نوح جبرئیل علیه السلام ؛ ای رأس مدبری السفینة. (منتهی الارب ). رئیس بنایان و اصل آن رائز است چو
رازلغتنامه دهخداراز. (اِخ ) دهی است از دهستان جرگلان بخش مانه شهرستان بجنورد واقع در 34 هزارگزی شمال باختری مانه و 8هزارگزی جنوب شوسه ٔ عمومی بجنورد به حصارچه . کوهستانی و معتد
رعاعدیکشنری عربی به فارسیدسته , توده طبقات پست , ازدحام , اراذل و اوباش , با اراذل و اوباش حمله کردن به
رعالغتنامه دهخدارعا. [ رَ ] (ع مص ) رَعاً. چریدن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (از صراح اللغة). || چرانیدن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (از صراح اللغة). ظاهراً از همان اصل کلمه که
رعالغتنامه دهخدارعا. [ رِ ] (ع اِ) در اصل رِعاء. شبانان . (آنندراج ازکشف اللغات ) (غیاث اللغات ). || حاکمان . (آنندراج از کشف اللغات ). رجوع به راعی و رعاء شود.
رعالغتنامه دهخدارعا. [ رُ ] (ع اِ) ج ِ راعی . (منتهی الارب ) (یادداشت مؤلف ) (اقرب الموارد). رجوع به راعی و رِعاء و رِعا شود.
ارعاظلغتنامه دهخداارعاظ. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ رُعظ، به معنی جای درنشاندن پیکان در تیر که بالای آن پیچند.
رعبلغتنامه دهخدارعب . [ رُ ] (ع اِ) یا رُعُب . جای درنشاندن پیکان در تیر. ج ، رِعَبَة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رُعظ. (اقرب الموارد). رجوع به رعظ شود. || ترس و
رعبلغتنامه دهخدارعب . [ رُ ع ُ ] (ع اِ) یا رُعب . ترس و بیم . (ناظم الاطباء). ترس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رُعب . (اقرب الموارد). رجوع به رُعب در معنی اسمی شود. || رُعظ. (ا