مستوقهلغتنامه دهخدامستوقه . [ م ُ ت َ ق ِه ْ] (ع ص ) فرمانبردار و مطیع. (ناظم الاطباء). مستیقه .(اقرب الموارد). و رجوع به استیقاه و مستیقه شود.
مستوکحلغتنامه دهخدامستوکح . [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) جوجه ٔ سطبر شده . (از اقرب الموارد). چوزه ٔ سطبر و آگنده شونده . || بخیل شونده به بخشیدن . (از منتهی الارب ). خودداری کننده از اعطاء. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیکاح شود.
مستوقعلغتنامه دهخدامستوقع. [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) چشم دارنده به وقوع چیزی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بیمناک و نگران شونده از چیزی . || شمشیر که وقت تیز کردنش فرارسیده باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیقاع شود.
مستوکعلغتنامه دهخدامستوکع. [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) مشک که از آن چیزی روان نگردد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آنکه معده ٔ وی سخت شده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جوجه ٔ سطبرشده . (از اقرب الموارد). و رجوع به استیکاع شود.
مستوقحلغتنامه دهخدامستوقح . [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) حافر و سم که سخت شده باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیقاح شود.
مستوکیلغتنامه دهخدامستوکی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) ناقه که مملو از پیه شده باشد. || مشک که مملو باشد. || شکم که مدفوع آن خارج نشود. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیکاء شود.