طاعتدارلغتنامه دهخداطاعتدار. [ ع َ ] (ص مرکب ) مطیع. حاضرفرمان : پسر را بدرگاه عالی فرستد وبنده و طاعتدار باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 399).
طاعتداریلغتنامه دهخداطاعتداری . [ ع َ ] (حامص مرکب ) مواظبت و مراقبت درامر فرمانبرداری : توان دانست که اعتقاد وی در دوستی و طاعتداری تا کدام جایگاه باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 82).
اعتدارلغتنامه دهخدااعتدار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) نیک باریدن باران . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). باریدن باران به آن اندازه که سیلان و جریان یابد. (از اقرب الموارد). || بسیار شدن آب
طاعتگاهلغتنامه دهخداطاعتگاه . [ ع َ ] (اِ مرکب ) طاعتگه . معبد. پرستشگاه . جایگاه عبادت . مقام پرستش : یکی دیر سنگین برافراشتندبجمهور طاعت گهش ساختند. نظامی .الهی در طاعتم باز کن ب
طاعتورلغتنامه دهخداطاعتور. [ ع َ وَ ] (ص مرکب ) آن که فرمانبری پیشه دارد : به دست همت طاعتوران رها کردم در اولین قدم اسباب خلد و حور و قصور.محمد عرفی (از آنندراج ).
طاعتداریلغتنامه دهخداطاعتداری . [ ع َ ] (حامص مرکب ) مواظبت و مراقبت درامر فرمانبرداری : توان دانست که اعتقاد وی در دوستی و طاعتداری تا کدام جایگاه باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 82).
تضمین مزدوجلغتنامه دهخداتضمین مزدوج . [ ت َ ن ِ م ُ دَ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) این صنعت چنان بود که دبیر یا شاعر بعد از آن که حدود اسجاع و قوافی نگاه داشته باشد و شرایط آن بجای آو
انقیادلغتنامه دهخداانقیاد. [ اِ ] (ع مص ) گردن دادن و کشیده شدن ستور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کشیده شدن ستور. (از اقرب الموارد). کشیده شدن و تن بدادن . (تاج المصادر بیهقی )
باطل کردنلغتنامه دهخداباطل کردن . [ طِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ابطال . (ترجمان القرآن ). الغاء. (تاج المصادر بیهقی ). از میان بردن . مضمحل کردن . محو کردن . تباه کردن : و لیکن اتفاق آسما