واجب مطلقلغتنامه دهخداواجب مطلق . [ ج ِ ب ِ م ُ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) واجب به اعتبار مقدمه ٔ وجودش دو قسم است : واجب مطلق و واجب مقید. واجب مطلق آن است که وجوب آن تنها بر مقد
واجبفرهنگ مترادف و متضاد۱. بایسته، دربایست، ضرور، ضروری، فرض، لازم ۲. درخور، سزاوار، شایسته ≠ غیرواجب، مستحب
واجب مقیدلغتنامه دهخداواجب مقید. [ ج ِ ب ِ م ُ ق َی ْ ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) واجب مقید در برابرواجب مطلق است و آن امری است که وجوبش بر مقدمه ٔ وجودش متوقف باشد مانند زکوة که م
واجب آمدنلغتنامه دهخداواجب آمدن . [ ج ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) لازم بودن . واجب شدن . لازم شدن : آنچه به حکم معدلت و راستی واجب آمدی بر آن رفتی . (تاریخ بیهقی ).که کرمشان به عطسه ماندرا
واجبلغتنامه دهخداواجب . [ ج ِ ] (ع ص ، اِ) لازم . (اقرب الموارد) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). حتمی . ناگزیر. (ناظم الاطباء). گرور . (برهان ) (ناظم الاطباء). بایسته
ردفلغتنامه دهخداردف . [ رِ ] (ع اِ) نشیننده ٔ سپس سوار. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). || هرچه در پس چیزی لازم باشد. (آنندراج ) (ناظ
قادر مطلقلغتنامه دهخداقادر مطلق . [ دِ رِ م ُ ل َ ] (ص مرکب ) توانا بر همه چیز. توانا بدون هیچ قید و شرط. بر همه چیز توانا. || (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . این لفظ در عبرانی «ش