پازشلغتنامه دهخداپازش . [ زِ ] (اِمص ) گیاه و علف زیادتی را از میان غله زار کندن و دور افکندن . (برهان ). وجین کردن .
پاتشولیلغتنامه دهخداپاتشولی . (هندی ، اِ) (از: پاتش ، نام هندی این گیاه + لاف ، برگ ) گیاهی از طایفه ٔ نعناع که برای دور کردن حشرات در جوف البسه ٔ پشمی نهند. || عطری که از این گیاه
پادشالغتنامه دهخداپادشا. [ دْ / دِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) پادشاه . ملک . شاه . سلطان . شهریار. مخفف پادشاه : و پادشا هم از ایشانست . (حدود العالم ).ازین هر دو هرگز نگشتی جداکنارنگ
پادشائیلغتنامه دهخداپادشائی . [ دْ / دِ ] (حامص مرکب ) سلطنت . شاهی . پادشاهی : واز روزگار مسلمانی باز، پادشائی این ناحیت اندر فرزندان باو است . (حدود العالم ). ناحیتی از ناحیتی بچ
پادشاجوقلغتنامه دهخداپادشاجوق . (اِخ ) از امرای ملک اشرف . رجوع به ذیل جامعالتواریخ حافظ ابرو ص 178 شود.
پاتشولیلغتنامه دهخداپاتشولی . (هندی ، اِ) (از: پاتش ، نام هندی این گیاه + لاف ، برگ ) گیاهی از طایفه ٔ نعناع که برای دور کردن حشرات در جوف البسه ٔ پشمی نهند. || عطری که از این گیاه
پادشالغتنامه دهخداپادشا. [ دْ / دِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) پادشاه . ملک . شاه . سلطان . شهریار. مخفف پادشاه : و پادشا هم از ایشانست . (حدود العالم ).ازین هر دو هرگز نگشتی جداکنارنگ