قودملغتنامه دهخداقودم . [ ق َ دَ ] (اِخ ) نام کوهی است و داستانی تاریخی دارد. رجوع به معجم البلدان شود.
قادملغتنامه دهخداقادم .[ دِ ] (اِخ ) کوهکی است نزدیک برقانیه و حفیر خالد نزدیک آن است و گفته اند وادی است . (معجم البلدان ).
قادملغتنامه دهخداقادم . [ دِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از قدوم . از سفر بازآینده . ج ، قُدُم ، قُدّام . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قوادملغتنامه دهخداقوادم . [ ق َ دِ ] (اِخ ) موضعی است در بلاد غطفان و زهیر درباره ٔ آن اشعاری دارد. رجوع به معجم البلدان شود.
قوادملغتنامه دهخداقوادم . [ ق َ دِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قادم . رجوع به قادم شود. || ج ِ قادمة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بمعنی پر دراز مرغ . (آنندراج ). رجوع به قادمة شود.
قادمدیکشنری عربی به فارسینزديک , درشرف , اماده اراءه دادن , اينده , بعد , ديگر , پهلويي , جنبي , مجاور , نزديک ترين , پس ازان , سپس , جنب , کنار