جوهرةلغتنامه دهخداجوهرة. [ ج َ هََ رَ ] (ع اِ) یکی جوهر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جوهر شود.
جوارحلغتنامه دهخداجوارح . [ ج َ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جارحة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). اندامها. اندام مردم که بدان کار کنند. دست و پا و دیگر اعضای آدمی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || مرغان شکاری . شکاریان از مرغ و دد. جانوران شکاری . (غیاث ) (آنندراج ). جانوران شکاری از ددان
زاهرةلغتنامه دهخدازاهرة. [ هَِ رَ ] (اِخ ) از قصرهای باشکوه دوره ٔ اسلامی در اندلس است . جرجی زیدان آرد: منصوربن ابی عامر. در سال 368 هَ . ق . از الناصر تقلید کرد و کاخی بنام الزاهر بنا کرد که هم منزل و هم سنگر و دژ بشمار میرفت . منصور این کاخ را در کنار رود ق
زاهرةلغتنامه دهخدازاهرة. [ هَِ رَ ] (ع ص ) مؤنث زاهر. (فرهنگ نظام ). || ستاره ٔ درخشان . (دهار). رجوع به زاهر، زاهی ، مشعشع، رائع شود. || دولة زاهرة؛ دولتی که منشاء آثار خوب است . گویند: لفلان دولة زاهرة. (ذیل اقرب الموارد).
زاهریةلغتنامه دهخدازاهریة. [هَِ ری ی َ ] (اِخ ) چشمه ای است برأس عین که به تک آن رسیده نشود. (تاج العروس ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). یاقوت آرد: در رأس عین که شهری است بزرگ میان حران و نصیبین نهرهای بسیاری است که از اجتماع آنها نهر خابور تشکیل میگردد. از جمله ٔ آن نهر، بر طبق گفته ٔ احمدب