قنبلیلغتنامه دهخداقنبلی . [ قُم ْ ب ُ ] (اِخ ) احمدبن عبداﷲبن قنبل مکنی به ابوسعد. از محدثان است . وی از امام محمدبن ادریس شافعی روایت کند و از او ابوالولیدبن ابوالجارود روایت دارد. (از لباب الانساب ).
قنبلیلغتنامه دهخداقنبلی . [ قُم ْ ب ُ] (ص نسبی ) نسبت است به قنبل ، و آن نام اجدادی است .(لباب الانساب ) (انساب سمعانی ). رجوع به قنبل شود.
گرد و قنبلیلغتنامه دهخداگرد و قنبلی . [ گ ِ دُ قُم ْ ب ُ ] (ص مرکب ) گرد و غنبلی . میانه بالا. متوسطالقامه . و رجوع به گرد و غنبلی شود.
کنابللغتنامه دهخداکنابل . [ ک ُ ب ِ ] (ع ص ) سخت و درشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
کنبللغتنامه دهخداکنبل . [کَم ْ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان زیرکوه باشت و بابویی است که در بخش گچساران شهرستان بهبهان واقع است و 160 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
کنبللغتنامه دهخداکنبل . [ کُم ْ ب ُ ] (ع ص ) سخت و درشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط).
قنبلیلهلغتنامه دهخداقنبلیله . [ قَم ْ ب َ ل َ / ل ِ ] (اِ) محرف کنبیل و قنبیل و قنبیله است . رجوع به قنبیل شود.
گرد و قنبلیلغتنامه دهخداگرد و قنبلی . [ گ ِ دُ قُم ْ ب ُ ] (ص مرکب ) گرد و غنبلی . میانه بالا. متوسطالقامه . و رجوع به گرد و غنبلی شود.
قنبلیلهلغتنامه دهخداقنبلیله . [ قَم ْ ب َ ل َ / ل ِ ] (اِ) محرف کنبیل و قنبیل و قنبیله است . رجوع به قنبیل شود.
گرد و قنبلیلغتنامه دهخداگرد و قنبلی . [ گ ِ دُ قُم ْ ب ُ ] (ص مرکب ) گرد و غنبلی . میانه بالا. متوسطالقامه . و رجوع به گرد و غنبلی شود.