غپکلغتنامه دهخداغپک . [ غ َ پ َ ] (اِ) گیاهی است که از آن بوریا بافند و لُخ نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام ) : باده که درد سر دهد خاک به است منظرش مفرش اگر حریر شد سوختن است از غپک .؟و در تداول عامه ٔ
غق غقلغتنامه دهخداغق غق . [ غ ِ غ ِ ] (ع اِ صوت ) حکایت بانگ جوشش ، منه الحدیث : «ان الشمس لتقرب من الناس یوم القیامة حتی ان بطونهم تقول غق غق ». (منتهی الارب ). حکایة صوت الغلیان . (اقرب الموارد).
چغکلغتنامه دهخداچغک . [ چ ُ غ ُ ] (اِ) گنجشک را گویندو بعربی عصفور خوانند. (برهان ). گنجشک را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (جهانگیری ). چغوک و گنجشک و عصفور. (ناظم الاطباء). بزبان اهل خراسان ، گنجشک که پرنده ای کوچک است . (فرهنگ نظام ). بنجشک . و رجوع به کانجشک و بنجشک و عصفور شود.
ژغژغلغتنامه دهخداژغژغ . [ ژَ ژَ ] (اِ صوت ) آوازی که در محل چیزی خوردن و جاویدن و خائیدن چیزی از دهان ... از دندانها برآید. || صدای بهم خوردن دندانها بسبب بسیاری سرماو کثرت قهر و غضب . (برهان ). دندان غرچه : ژغژغ دندان او دل می شکست جان شیران سیه میشد ز دست .<b
ژیغژیغلغتنامه دهخداژیغژیغ. (ق مرکب ) مبدل ژیگ ژیگ است که بمعنی قطره قطره باشد. (غیاث ). || (اِ صوت ) اسم صوت بمعنی صدای باز شدن در : صد دریچه ٔ در سوی مرگ لدیغمی کند اندر گشادن ژیغژیغ.مولوی .
غقلغتنامه دهخداغق . [ غ َق ق ] (ع مص ) غق قار؛ جوشیدن قیر و آواز برآوردن . (منتهی الارب ). جوشیدن قیر و شنیده شدن آواز آن . (از اقرب الموارد). || غق صقر؛ بانگ کردن چرغ . (منتهی الارب ): غق الصقر؛ صوّت . (اقرب الموارد). || (اِ) غق ماء؛ آواز آب چون از جای گشاده در تنگ جای آید. (منتهی الارب )