صونیخلغتنامه دهخداصونیخ . (اِخ ) دهی است از دهستان بهمن شیر بخش مرکزی شهرستان آبادان ، واقع در 6 هزارگزی شمال باختری آبادان و 2 هزارگزی خاوری اتومبیل رو خرمشهر به آبادان .در دشت واقع و گرمسیری و مالاریائی است . <span class="hl
سونخلغتنامه دهخداسونخ . [ ن َ ] (اِخ ) شهرکی است [ به ماوراءالنهر ] از نخشب . (حدود العالم ) : ز شهر نخشب چون رو بسونخ آوردم نسیم جود وی آمد ز من ز هر فرسخ . سوزنی .دل رمیده غزل را بمخلص آوردم بمدح صاحب صدر ریاست سونخ محمدب
سوناخلغتنامه دهخداسوناخ . (اِخ ) شهرکی است از پاراب [ به ماوراءالنهر ] و بسیار نعمت و از وی کمانهای نیک خیزد که به جایها برند. (حدود العالم ).
سانخلغتنامه دهخداسانخ . [ ن ِ ] (اِخ ) نام ناحیتی ببلخ : امیر سانخ گویند منعم است ببلخ ز حد سانخ املاک اوست تا اونج اگر سخاوت او وآن ِ او قیاس کنی گدای سونخ او به ز منعم سانخ .سوزنی (دیوان نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ص
سنوخلغتنامه دهخداسنوخ . [ س ُ ] (ع مص ) پای برجای شدن در علم و جز آن . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). در علم قوی گشتن . (المصادر زوزنی ): سنوخ در علم ؛ رسوخ در آن . (یادداشت بخط مؤلف ).