شکایت نامهلغتنامه دهخداشکایت نامه . [ ش ِ ی َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) ورقه ای که حاکی از شکایت و دادخواهی باشد. تظلم نامه . (فرهنگ فارسی معین ). شکوائیه . دادخواست : در این موضع از مظلمه و شکایت نامه از خلاصه ٔ معانی او بر وجه اختصار بعضی یاد
شقیاتلغتنامه دهخداشقیات . [ ش َ قی یا ] (ع ص ، اِ) ج ِ شقیة، به معنی زن بدبخت . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به شقیة و شقی شود.
شکیاتلغتنامه دهخداشکیات . [ ش َک ْ کی یا ] (ع اِ مرکب ) هر چیزی که شخص در آن شک کرده باشد. || هر چیزی که در وی شبهه بود. || هر چیز که شخص در آن دودل و متردد باشد. (ناظم الاطباء). || (اصطلاح فقهی ) در شرعیات مواردی که در نماز شک کنند و دارای احکام خاصی است ؛ مثلاً کسی در حال قیام شک میکند بین س
سپکادلغتنامه دهخداسپکاد. [ س ِ ] (اِ) ظاهراً مصحف «چکاد». سبکاد. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بمعنی چکاد است که میان سر و بالای پیشانی و سر کوه و قله ٔ کوه باشد. (برهان ). میان سر و قله ٔکوه ، و بعضی بفتح سین و بای تازی گفته اند. (رشیدی ).
سقاتلغتنامه دهخداسقات . [ س ُ ] (ع اِ) سقاة. ج ِ ساقی . آب دهنده : تخت را بسه پایه یکی خاص و دیگری خاتون او سیم جهت سقات و خوان سالاران . (جهانگشای جوینی ).
شکوانامهلغتنامه دهخداشکوانامه . [ ش َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) شکایت نامه . شکوائیه . برگ درخواست . ورقه ٔ عرضحال . || نامه ٔ تعزیت و تسلیت . (ناظم الاطباء).
خام طبعیلغتنامه دهخداخام طبعی . [ طَ ] (حامص مرکب ) نادانی . ناآزمودگی . ناپختگی . (ناظم الاطباء). عمل خام طبع : به ارسلان خان شکایت نامه ای نبشت و در این خام طبعی . (تاریخ بیهقی ).نه نیز آتشی کز سر خام طبعی غذا کم پزی گر غذائی نیابی .خاقانی .
شهادتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مبانی استدلال شهادتنامه، اقرارنامه، عریضه، شکایتنامه، افشا قول، گفته، اعلام، اقوال، شنیدهها، اظهارات شفاهی، اقاریر، حرف، سخن، ماجرا، قال مدافعه بهانه دادخواست اتهام، شکایت، اظهار سوگندنامه، سوگند پرونده، دوسیه، پیشینه شهادت گرفتن، استشهاد مشهودبه
خالصهلغتنامه دهخداخالصه . [ ل ِ ص َ / ص ِ ] (ع ص ) بی آمیغ. (منتهی الارب ): غب خالصه ؛ تب نوبه که شطرالغب و ربعنباشد. || (اِ) زمین و ملک پادشاهی که به جاگیر کسی نباشد. (آنندراج ). ملک دولتی . مسعود کیهان تاریخ املاک خالصه ٔ ایران را چنین می آورد: خالصجات عبارت
شکایتفرهنگ فارسی عمید۱. گله کردن از کسی به دیگری؛ از جور و ستم یا رفتار و کار بد کسی نزد دیگری گله کردن یا نالهوزاری کردن.۲. تظلم؛ دادخواهی.
شکایتلغتنامه دهخداشکایت . [ ش ِ ی َ ] (از ع ، اِمص ) گله کردن . (غیاث ) (آنندراج ). گله گزاری . گله مندی . (ناظم الاطباء). گله و ملال انگیز از صفات اوست ، وبا لفظ کردن و زدن و ریختن و داشتن و بردن مستعمل . (آنندراج ). شکایة. گله کردن . از کسی پیش کسی گله کردن . درددل کردن . شرح درد و رنج و بی
شکایتدیکشنری فارسی به انگلیسیbeef, complaint, grievance, gripe, grumble, mutter, plaint, remonstrance, representation, squawk
شکایتفرهنگ فارسی معین(ش یَ) [ ع . شکایة ] 1 - (مص ل .) گله کردن از کسی نزد دیگری . 2 - (اِمص .) داد - خواهی .
شکایتفرهنگ فارسی عمید۱. گله کردن از کسی به دیگری؛ از جور و ستم یا رفتار و کار بد کسی نزد دیگری گله کردن یا نالهوزاری کردن.۲. تظلم؛ دادخواهی.
شکایتلغتنامه دهخداشکایت . [ ش ِ ی َ ] (از ع ، اِمص ) گله کردن . (غیاث ) (آنندراج ). گله گزاری . گله مندی . (ناظم الاطباء). گله و ملال انگیز از صفات اوست ، وبا لفظ کردن و زدن و ریختن و داشتن و بردن مستعمل . (آنندراج ). شکایة. گله کردن . از کسی پیش کسی گله کردن . درددل کردن . شرح درد و رنج و بی