شناقةلغتنامه دهخداشناقة. [ ش ِ ق َ ] (ع اِ) آویختن گاه . (یادداشت مؤلف ) : فلما وصل به [ بابن الزبیر رشید ] الی الشناقة... جلد. (معجم الادباء چ مارگلیوث ج 2 ص 420).
شنوکةلغتنامه دهخداشنوکة. [ ش َ ک َ ] (اِخ )کوهی است و جمع آن شنائک است به اعتبار اجزای آن . (منتهی الارب ). کوهی است به بدر. (از معجم البلدان ).
چسپناکیلغتنامه دهخداچسپناکی . [ چ َ ] (حامص مرکب ) چسپندگی . لزوجت . دوسگنی . نوچی . چسپ آلودگی . وزکناکی . رجوع به چسب و چسپ و چسپندگی و چسپناک شود.
بشناقةلغتنامه دهخدابشناقة. [ ب َ ق َ ] (معرب ، اِ) معرب از لاتینی پاستیناکا . (دزی ج 1 ص 91). هویج . زردک . (فرهنگ فارسی معین ).