استظرافلغتنامه دهخدااستظراف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) شگفت آمدن . غریب شمردن : فاستظرفت ذلک و عجبت منه . (معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 2 ص 45 س 7).
استرافوردلغتنامه دهخدااسترافورد. [ اِ فُرْ ] (اِخ ) قصبه ایست در کنت نشین وارویک انگلستان در 15 هزارگزی جنوب غربی شهر وارویک بر ساحل نهر آوونی . موطن شکسپیر شاعر بزرگ و مشهور و خانه
استرافوردلغتنامه دهخدااسترافورد. [ اِ فُرْ ] (اِخ ) توماس ونتورث ، کنت دُ ... سیاستمدار انگلیسی ، مولد لندن 1593 م . وی بسال 1641 م . اعدام شد. وی با مساعدت ارشوک لُد، بسیاست مستبدان
استشرافلغتنامه دهخدااستشراف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) دست بر بالای چشم داشتن چنانکه عادت نگریستن است از دور. (منتهی الارب ). دست بر ابرو نهادن تا آفتات بر چشم وی نیفتد. (زوزنی ). دست بر
استصرافلغتنامه دهخدااستصراف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برگردانیدن خواستن ، چنانکه از خدای تعالی مکاره را. بگردانیدن خواستن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). برگردانیدن خواستن . (منتهی الا
مستظرفلغتنامه دهخدامستظرف . [ م ُ ت َ رَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از استظراف . آنچه آن را ظریف یافته باشند. (اقرب الموارد). ظریف . رجوع به استظراف شود.
مستظرفلغتنامه دهخدامستظرف . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استظراف . ظریف یابنده چیزی را. || خواهنده ٔ چیز ظریف . (اقرب الموارد). رجوع به استظراف شود.
مستظرفةلغتنامه دهخدامستظرفة. [ م ُ ت َ رَ ف َ ](ع ص ) تأنیث مستظرف که نعت مفعولی است از استظراف .ظریف . ظریف یافته . رجوع به استظراف و مستظرف شود.- صنایع مستظرفة ؛ صنایع ظریفه .
استرافوردلغتنامه دهخدااسترافورد. [ اِ فُرْ ] (اِخ ) قصبه ایست در کنت نشین وارویک انگلستان در 15 هزارگزی جنوب غربی شهر وارویک بر ساحل نهر آوونی . موطن شکسپیر شاعر بزرگ و مشهور و خانه