اثیرلغتنامه دهخدااثیر. [ اَ ] (اِخ ) ابومحمد محمدبن عبدالکریم . از اهل جزیره ٔ ابن عمر، جدّ ابوالسعادات مبارک بن محمدبن محمد ملقب به مجدالدین و معروف به ابن اثیر است . رجوع به م
اثیرلغتنامه دهخدااثیر. [ اَ ] (اِخ ) مجدالدین . مؤلف حبیب السیر در تحت عنوان ِ «گفتار در بیان وصول اختر طالع مجدالملک یزدی به اوج اقبال و رجعت کوکب دولت خواجه شمس الدین محمد بح
اثیرلغتنامه دهخدااثیر. [ اَ ] (اِخ ) وزیر بهاءالدولةبن عضدالدوله .رجوع به عیون الأنباء ابن ابی اصیبعه ج 1 ص 327 شود.
اثيردیکشنری عربی به فارسیعنصراسماني , اتر , اثير , جسم قابل ارتجاعي که فضاوحتي فواصل ميان ذرات اجسام را پر کرده و وسيله انتقال روشنايي و گرما ميشود , مايع سبکي که از تقطير الکل و جوهر گ
عصيردیکشنری عربی به فارسیقلبي , صميمي , مقوي , اب ميوه , شيره , عصاره , شربت , جوهر , محلول غليظ قندي دارويي , شيره يا شهد زدن به
اثیرالدینلغتنامه دهخدااثیرالدین . [ اَ رُدْ دی ] (اِخ ) ابوحیان محمدبن یوسف نحوی اندلسی . رجوع به ابوحیان اثیرالدین ... و رجوع به محمدبن یوسف ... و نامه ٔ دانشوران ج 1 ص 127 شود.
اثیرالدینلغتنامه دهخدااثیرالدین . [ اَ رُدْ دی ] (اِخ ) اندلسی . رجوع به ابوحیان اثیرالدین و رجوع به محمدبن یوسف ... شود.
اثیرةلغتنامه دهخدااثیرة. [ اَ رَ ] (ع ص ) ستور که نشان بزرگ کند در زمین به سُم . (منتهی الارب ). آن ستور که چون برود زمین نشان شود از سم وی . (مهذب الاسماء).- دابةٌ اثیرة ؛ ای عظ
اثیرالدینلغتنامه دهخدااثیرالدین . [ اَ رُدْ دی ] (اِخ ) ابوحیان محمدبن یوسف نحوی اندلسی . رجوع به ابوحیان اثیرالدین ... و رجوع به محمدبن یوسف ... و نامه ٔ دانشوران ج 1 ص 127 شود.