سرگذشتهلغتنامه دهخداسرگذشته . [ س َ گ ُ ذَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) از جان سیرآمده و ترک سر گفته . (غیاث ) (آنندراج ). || کنایه از آزاده و بی تعلق . (آنندراج ) : از سر گذشته اند کریمان و این زمان کو سرگذشته ای که ز دستاربگذرد.
سردستهلغتنامه دهخداسردسته . [ س َ دَ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) رئیس . قائد. پیشوا. (یادداشت مؤلف ): سردسته ٔ دزدان . سردسته ٔ آشوبگران : به سرکردگی شخصی از ایشان که او را «سردسته » مینامند در هر محله از محلات شهر تعیین نماید. (تذکرةالملوک
سراندازفرهنگ فارسی عمید۱. کناره یا قالیچهای که بالای اتاق بر سر فرشهای دیگر پهن کنند.۲. [قدیمی] پارچهای که زنان روی سر خود میاندازند.۳. [قدیمی] چوب بلند و ستبر که روی دیوار اتاق یا پیش ایوان بخوابانند و سر چوبهای سقف را روی آن بگذارند.۴. (صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] بیباک؛ بیپروا؛ دلیر.۵. (صفت
تیغلغتنامه دهخداتیغ. (اِ) کارد تیز باشد و شمشیر. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 231). شمشیر. (برهان ) (اوبهی ) (فرهنگ فارسی معین ) (انجمن آرا). شمشیر و سیف و کارد و چاقو. (ناظم الاطباء). هر آلت که تیزی دارد بریدن و شکافتن را چون کاردو شمشیر و امثال آن . (از یادداشت