زابه رافرهنگ فارسی عمید۱. بیچاره؛ دربهدر؛ بیخانمان.۲. سرگردان؛ حیران.⟨ زابهرا شدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] ناگزیر از ترک جا و مکان خود شدن.⟨ زابهرا کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه، مجاز]۱. کسی را ناچار از ترک جا و مکان مٲلوف خود کردن.۲. حیران و سرگردان کردن.
جوبهلغتنامه دهخداجوبه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ) جایی و مقامی را گویند در شهر که اسباب و امتعه و غله و آنچه از اطراف و جوانب از جهت فروختن آورند آنجا فروخته شود. (برهان ) (آنندراج ). میدان شهر. کاروانسرای خرد.
جوبةلغتنامه دهخداجوبة. [ ج َ ب َ ] (ع اِ) گود زمین . (منتهی الارب ). حفره . (اقرب الموارد). || جای برابر در زمین سخت . || گشادگی میان خانه یا فضای هموار در میان دو زمین . || گشادگی میان ابر و میان کوه . ج ، جُوَب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
زوبعلغتنامه دهخدازوبع. [ زَ ب َ ] (اِخ ) زوبعة. (اقرب الموارد). شیطان . ابلیس . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زوبعة شود.
زابرافرهنگ فارسی معین(بِ) (ص .) = زابه راه . زاو را: 1 - گرفتار، دچار دردسر، درمانده . 2 - آواره . 3 - سرگردان ، معطل .
زأبلغتنامه دهخدازأب . [ زَءب ْ ] (ع مص ) نوشیدن آب . (تاج العروس بنقل از اصمعی ). || تند نوشیدن آب را. (تاج العروس ) (اقرب الموارد). نوشیدن آب را. (آنندراج ). رجوع به منتهی الارب شود. || مشک را برداشتن و شتافتن . (اقرب الموارد). رجوع به منتهی الارب شود. || برداشتن باری را یکباره دفعةً. (آنن
چغزابهلغتنامه دهخداچغزابه . [ چ َ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) مرادف چغزواره و «چغزپاره » و«جامه ٔ خواب بک » و «جُل وزغ » و «جامه ٔ غوک » و «بزغمه » که جملگی بمعنی سبزی بالای آب است و غوک در آن باشد. (از انجمن آرا ذیل لغت چغز) (از آنندراج ). جل وزغ و طحلب . (ناظم الا
جوزابهلغتنامه دهخداجوزابه . [ ] (اِ) طعامی است که ازآرد گندم و سبزیها ترتیب دهند، بترکی اوماج گویند وملین و موافق سینه و شش و قلیل الغذا و نفاخ و مضر صاحبان ریاح و رطوبت معده است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
احزابهلغتنامه دهخدااحزابه . [ اَ ب َ ] (اِخ ) از قراء یمامه در دیار باهله و آن بین دو وادی واقع است و دارای دو شعبه بود که بعدها بیکدیگر متصل شده ، بنام ریب خوانده میشود. (مراصد).